سرزمين پارسيان

فرهنگ و گذشته آريایی

به نام پروردگار

در بسياري از دوران ها مسلمانان با مسيحيان به جنگ و ستيز پرداخته اند.بسياري معتقدند كه در هنگام ظهور باري

ديگر جنگي با چنين عنواني از طرف حضرت مهدي عليه السلام رخ خواهد داد اما به عقيده ي من اين طور نيست.در

بسياري از احاديث آمده كه حضرت عيسي عليه السلام مسيحيان را به دين اسلام فرا مي خواند و حتي در پشت

حضرت مهدي عليه السلام نماز مي خواند.به اين ترتيب عده اي از مسيحيان به دين اسلام مي پيوندند و بسياري

نيز در دين خود باقي مي مانند كه عده اي از آن ها نيز با گفت و گو به دين اسلام مي پيوندند و در آخر كساني كه

تاريكي دلشان را فرا گرفته است توسط حضرت مهدي عليه السلام كشته مي شوند.

در اين جا به پاره اي از جنگ هاي صليبي مي پردازيم و آن را توضيح مي دهيم.

بررسی کامل جنگ های صلیبی

 




1095 - 1291
جنگهاي صليبي اوج حوادث قرون وسطي و شايد جالبترين واقعهاي بود كه در تاريخ اروپا و خاور نزديك روي ميداد. اكنون دو دين بزرگ جهان، اسلام و مسيحيت، بعد از قرنها مناظره، سرانجام آن را به حكميت نهايي بشر - يعني به ميدان جنگ - واگذار ميكردند. تمام ترقيات قرون وسطايي، جميع عرصه بازرگاني و جهان مسيحي، همه شور اعتقاد مذهبي، و كليه قدرت فئودالسيم و فريبندگي شواليه گري در دويست سال جنگي كه براي روح بشر و منافع بازرگاني در گرفت به اوج كمال و ذروه رسيد. اولين علت مستقيم جنگهاي صليبي پيشتازي تركان سلجوقي بود. دنيا خود را با سلطه مسلمانان بر خاور نزديک وفق داده بود; خلفاي فاطمي مصر در حكومت بر فلسطين طريق مدارا پيش گرفته بودند و، صرف نظر از چند واقعه استثنايي، فرقه‌هاي مسيحي آن سامان از آزادي زيادي در پيروي از تعاليم ديني خويش برخوردار بودند. حاكم، خليفه ديوانه قاهره، كليساي قيامت را ويران كرده بود (1010) لكن خود مسلمانان مبالغ متنابهي خرج تعمير مجدد آن كرده بودند.

در سال 1047، جهانگرد و شاعر ايراني، ناصر خسرو، كليساي مزبور را چنين توصيف كرد: ((... جايي وسيع است چنانكه هشت هزار آدمي را در آن جاي باشد، همه را به تكلف بسيار ساخته از رخام رنگين و نقاشي و تصوير، و كليسا را از اندرون به ديباهاي رومي آراسته و مصور كرده و بسيار زر طلا بر آنجا به كار برده، و صورت عيسي عليهالسلام را چند جا ساخته كه بر خري نشسته است.)) اين فقط يكي از كليساهاي متعدد در بيت المقدس بود. زائران مسيحي حق داشتند آزادانه به اماكن متبركه رفت و آمد كنند;ساليان سال بود كه زيارت فلسطين نوعي عبادت يا كفاره محسوب ميشد; همه جاي اروپا، انسان كساني را ميديد كه برگهاي نخل فلسطين را چليپوار، به نشانه زيارت از اماكن متبركه، زيور تنپوش خويش ميكردند; پيرز پلومن معتقد بود كه اين قبيل افراد ((رخصت داشتند كه از آن پس تمام عمر سخن دروغ بگويند.)) لكن در 1070 تركان بيت المقدس را از چنگ فاطميان بيرون آوردند، و زائران مسيحي از اين پس ناقل رواياتي بودند درباره تعدي تركان و بي حرمتي آنها نسبت به اماكن متبركه. طبق روايتي قديمي كه صحت آن مسلم نيست، يكي از زايران به نام پير لوميت (پير منزوي) از جانب سيمون، بطر بيت المقدس، نامهاي نزد پاپ اوربانوس دوم به رم آورد كه در طي آن تعقيب و آزار مسيحيان فلسطين بتفصيل بيان، و از پاپ عاجزانه تقاضاي كم شده بود (1088) .
دومين علت مستقيم جنگهاي صليبي تضعيف خطرناك امپراطوري بيزانس بود. امپراطوري مزبور مدت هفت قرن ميان تقاطع بزرگراه‌هاي اروپا و آسيا قرار داشت و مانع تهاجم لشكريان آسيايي و خيل جماعات چادر نشين استپها به اروپا بود. اكنون اين امپراطوري بر اثر نفاقهاي داخلي، بدعت هاي مخرب، و شقاق 1054 كه مايه جدايي آن از غرب شده بود، آن قدر ضعيف بود كه ديگر نميتوانست موفق به انجام اين امر خطير تاريخي شود. در حالي كه بلغارها، پچنگها، كومانها، و روسها بر دروازه‌هاي اروپايي آن هجوم ميبردند، تركان مشغول تكه تكه كردن ايلات آسيايي آن امپراطوري بودند. در 1071 سپاهيان بيزانس تقريبا در مناذگرد تارومار شدند.

تركان سلجوقي ادسا(الرها يا اورفه)، انطاكيه (1085)، طرسوس، حتي نيقيه را تسخير كردند و از آن سوي بوسفور چشم بر خود شهر قسطنطنيه دوختند. امپراطور آلكسيوس اول (1081 - 1118)، با امضاي عهد نامه خفت آوري، بخشي از آسياي صغير را نجات بخشيد، لكن براي مقابله با هجومهاي بيشتر فاقد قواي نظامي بود. اگر قسطنطينه به دست تركان مي افتاد، تمامي اروپاي خاوري در برابر لشكريان آنها مفتوح ميشد و فتح تور (732) بي نتيجه ميماند. آلكسيوس غرور مذهبي را فراموش كرد، سفرايي نزد پاپ اوربانوس دوم و شوراي پياچنتسا گسيل داشت،اروپاي لاتين را تشويق كرد او را در هزيمت دادن تركان از اروپا ياري كند.


آلكسيوس ميگفت كه مبارزه با اين جماعت كفار در خاک آسيا عاقلانه تر خواهد بود تا آنكه دست روي دست نهند و منتظر سيل آنها از طريق شبه جزيره باكان به پايتختهاي اروپايي باشند. سومين علت مستقيم جنگهاي صليبي حس جاه طلبي شهرهاي ايتاليايي مانند پيزا، جنووا، ونيز، و آمالفي بود كه ميخواستند دامنه قدرت تجاري روز افزون خود را بسط دهند. هنگامي كه نورمانها سيسيل را از دست مسلمانان بيرون آوردند (1060-1091) و لشكريان مسيحي حوزه حكمت مسلمين را در اسپانيا كاهش دادند(از 1085 به بعد)، مديترانه باختري به روي بازرگانان مسيحي باز شد. شهرهاي ايتاليايي از راه بنادر صادركننده كالاهاي داخلي و مصنوعات وراي آلپ ثروتمندتر و نيرومندتر شدند و در صدد برآمدند به برتري مسلمانان در مديترانه خاوري پايان داده، بازارهاي خاور نزديك را به روي امتعه اروپاي باختري بگشايند. اطلاع نداريم كه اين سوداگران ايتاليايي تا چه حد به شخص پاپ تقرب داشتند.
تصميم نهايي از جانب خود اوربانوس گرفته شد. اين فكر به مخيله ساير پاپها هم خطور كرده بود. مثلا ژربر، كه به اسم سيلوستر دوم مقام پاپي را احراز كرد، از عالم مسيحيت خواستار نجات بيت المقدس شد، و بنا به اصرار او جماعتي از مبارزان مسيحي بي نتيجه قدم به خاك سوريه گذاشتند (حد1001). گرگوريوس هفتم در گرماگرم مبارزه منهدم كننده اي با هانري چهارم گفته بود: ((جان بر كف نهادن در راه نجات اماكن متبركه در نظر من به مراتب خوش تراست تا حكومت بر عالمي.)) هنگامي كه اوربانوس در مارس 1095 رياست شوراي پياچنتسا را به عهده گرفت، آتش آن مبارزه هنوز سرد نشده بود. در اين شورا اوربانوس به حمايت از تقاضاي سفيران آلكسيوس سخن گفت، اما توصيه كرد تا مجمع عظيمتري به نمايندگي از جانب قاطبه مسيحيان براي اعلام جنگ عليه اسلام تشكيل نشده است، در گرفتن تصميم شتاب نورزند. احاطه وي بر اوضاع زيادتر از آن بود كه تصور كند در چنين امر خطيري، در يك سرزمين دور دست، پيروزي مسيحيان قطعي باشد. بي شك اوربانوس پيش بيني ميكرد كه جنگجويي نامرتب بارونهاي فئودال و دزدان دريايي نورمان را به صورت مبارزهاي مقدس در آورد و اروپا و امپراطوري بيزانس را از خطر مسلمانان برهاند. آرزوي اوربانوس آن بود كه كليساي شرقي را دوباره به زير سلطه حكومت پاپي، و عالم مسيحي را به صورت جهان نيرومندي تحت فرمان پاپها در آورد و بار ديگر شهر رم را به پايتخت جهان مبدل كند. اين مفهوم ذهني ناشي از نهايت دولتمردي بود.
از مارس تا اكتبر 1095 اوربانوس به سياحت در ايتالياي شمالي و فرانسه جنوبي مشغول بود و از امرا و بزرگان قوم براي كمك ضروري در اين راه نظر خواست. در كلرمون، واقع در اوورني، شوراي تاريخي روحاني اجلاس كرد; هرچند كه يك روز سرد ماه نوامبر بود، هزاران نفر از مردم نواحي و جوامع مختلف چادرهاي خود را در ميان صحرا برافراشتند، و چنان اجتماع عظيمي برپا شد كه هيچ تالاري گنجايش آن همه مردم را نداشت; هنگامي كه هموطن خود اوربانوس دوم را بر بالاي صفه بلند كردند، و وي به زبان خود آنها به ايراد موثرترين خطابه‌ها در تاريخ قرون وسطي پرداخت، قلب همه از فرط احساسات در تپش افتاد. پاپ خطاب به حاضران چنين گفت:
اي نژاد فرانك! نژاد محبوب و برگزيده خدا!...از مرزهاي اورشليم و از جانب قسطنطنيه خبر غم انگيزي آورده اند كه قومي ملعون بكلي از خدا بي خبر جابرانه بر اراضي اين مسيحيان هجوم برده و با ويراني و ايجاد آتش سوزي مردم را از زاد و بومشان بيرون رانده اند.اينان جماعتي از اسرا را به مملكت خويش برده و بخشي از آنها را زير شكنجه‌هايي بيرحمانه به قتل رساندهاند. اين مردم محرابها را با لوث وجود خويش آلوده ميسازند و سپس آنها را ويران ميكنند. قلمرو يونانيان اكنون به دست آنها تكه تكه شده است و يونانيان از آن اراضي وسيعي كه پيمودن سراسر آن حتي بيش از دو ماه طول ميكشد محروم شده اند.
اكنون اگر شما رنج قصاص اين اعمال ناحق و بازگرفتن اين اراضي را بر خود هموار نسازيد،اين مهم از دست چه كسي ساخته است؟ آري شماييد كه خداوند بين الطاف خويش بيش از ديگران حشمت در جنگاوري، شجاعت عظيم، و نيرو ارزاني داشته است تا سر مردمي را كه در مقام مخالفت با شما قد علم ميكنند بر خاك بساييد. بگذاريد كردار نياكان شما جلال و عظمت شارلماني و ساير شهرياران اين سرزمين - مشوق شما باشد.
بگذاريد مزار مقدس منجي و خداوندگار ما كه اكنون در تصرف اقوام پليد است و اماكن متبركه اي كه اكنون ملوث شده است شما را برانگيزد....بگذاريد هيچ گونه تشويشي در امور خانوادگي و هيچ نوع تملكي شما را از اين امر خطير باز ندارد. زيرا اين سرزميني كه اكنون شما در آن سكنا داريد، از همه سو دريا و قله كوه‌ها آن را در بر گرفته است براي نفوس عظيم شما بسيار تنگ است. خوراكي كه از آن عايد ميشود به سختي تكافوي نيازهاي مردمي را كه به كار كشت مشغولند ميكند. از اين روست كه شما يكديگر را ميكشيد و ميدريد، به جنگ دست ميبريد، و بسياري از شماها در اين زد و خورد داخلي به هلاكت ميرسيد. لذا، بگذاريد نفرت از ميان شما رخت بربندد; بگذاريد كشاكشهاي شما پايان يابد. قدم در طريق كليساي قيامت نهيد; آن سرزمين از چنگ قومي تبهكار بيرون آوريد و خود بر آن استيلا يابيد; اورشليم بهشتي است آكنده از لذات و نعمتها، سرزميني است به مراتب ثمربخش تر از همه سرزمينها. آن شهر شاهي، كه در قلب عالم قرار گرفته است، از شما تمنا دارد كه به ياريش بشتابيد. مشتاقانه رنج اين سفر را براي آمرزش گناهان خويش تقبل كنيد، و در عوض به حشمت فناناپذير ملكوت الهي پشتگرم باشيد. از ميان جمعيت غريو پرهيجاني به آسمان برخاست كه: ((مشيت خدا چنين است!))اوربانوس نيز با آنها هم اواز شد و از ايشان تقاضا كرد كه اين جمله را شعار نبرد خودسازند، و به افرادي كه حاضر به شركت در جنگ صليبي شده بودند دستور داد كه بر روي سينه يا پيشاني خويش علامت صليب را نقش كنند. ويليام آومزبري مينويسد: ((بي درنگ پارهاي از خواص جلو پاي پاپ به زانو افتادند و جان و مال خويش را وقف خدمت خدا كردند)) هزاران نفر از عوام نيز به همين سان پيمان بستند. رهبانان و زاهدان از گوشه عزلت به در آمدند تا در واقع، و به معني كلمه، مجاهدان لشكر مسيح باشند. پاپ پر جنب و جوش از آن محل رو به سوي ديگر شهرها نهاد، كه از جمله بود تور،بوردو، تولوز، منپليه، و نيم...و مدت نه ماه مردم را به شركت در جنگ صليبي تشويق ميكرد. هنگامي كه بعد از دو سال غيبت به رم بازگشت، مردمان آن شهر، كه كمتر از ديگر شهرهاي مسيحي ديندار بودند، مقدمش را با شور تمام پذيره شدند. اوربانوس، بدون مواجهه با مخالفت شديدي براي آزاد ساختن صليبيون از بند تعهداتي كه مانع از شروع جنگ صليبي ميشد، اختيارات لازم را به دست گرفت و براي دوره اين جنگ، سرفها واسالها را از تعهداتي كه در برابر اربابان خود داشتند رها ساخت. وي به عموم صليبيون اين امتياز را تفويض كرد كه از اين پس در دادگاه‌هاي كليسايي محاكمه شوند نه در محاكم اربابي; و تضمين كرد كه در غياب آنها اسقفان هر محل حافظ دارايي آنها باشند. وي به موجب فرماني - هر چند كه كاملا ضمانت اجرايي نداشت - همه جنگهاي مسيحيان را ممنوع كرد و، فوق قوانين مربوط به تبعيت و سر سپردگي فئودال، اصل جديدي براي فرمانبرداري وضع كرد. اكنون اروپا بيش از پيش متحد شده بود و اوربانوس دوم خويشتن را، دست كم از لحاظ نظري، مالك الرقاب شايسته و مقبول سلاطين اروپا ميديد. تمامي جهان مسيحي به طرزي بي سابقه به جنبش در آمد و با شور فراواني خود را براي جنگ مقدس با عالم اسلام آماده ساخت.

ماجراجوياني كه حاضر بودند تن به مخاطرات در دهند، پسران كهتري كه اميد تهيه تيولنشين هايي را در مشرق زمين در سر مي پختند، بازرگاناني كه به دنبال بازارهاي جديد براي كالاهاي خود بودند، شهسواراني كه با عزيمت سرفهاي خويش به جنگ خود را دست تنها ميديدند، مردمان كم رويي كه از زخم زبان اطرافيان و تهمت ترسويي احتراز داشتند - همگي به جماعتي از مومنين واقعي پيوستند تا سرزميني كه محل ولادت و وفات عيسي مسيح بود نجات دهند. به حكم آن نوع تبليغاتي كه هنگام رواج دارد، درباره محدوديتها و ناتوانيهاي مسيحيان مقيم فلسطين، فجايع مسلمانان، و كفرهاي آيين محمد(ص) همه گونه راه مبالغه و اغراق سپرده شد. مسلمانان را به پرستش تنديس پيغمبر اسلام متهم ميكردند و حتي، طبق شايعات بي اساسي كه بر سر زبان مومنين مسيحي افتاده بود، سخناني نامربوط درباره پيغمبر اسلام ميگفتند. افسانه‌هاي غريبي از ثروت سرشار مشرق زمين و لعبتان پري پيكري كه در انتظار مرداني دلاور نشسته بودند نقل مجالس بود.
بديهي است كه اين همه انگيزه‌هاي متنوع نميتوانست توده مردمان متشابهي را كه واجد شايستگي تشكيلات نظامي باشند به دور هم گرد آورد. در بسياري موارد، زنان و كودكان به اصرار تمام همراه شوهران و پدر و مادر خود به راه افتادند. شايد اين قبيل پافشاريها بي دليل هم نبود، زيرا به زودي فواحش را نيز جمع كردند تا آماده خدمت به سلحشوران باشند. اوربانوس ماه اوت 1096 را موعد حركت سپاه صليبي تعيين كرده بود، لكن كشاورزان بي حوصله، كه اولين دسته از داوطلبان جنگ بودند نميتوانستند درنگ كنند. يك چنين جماعت مبارزي كه عده آنها به حدود دوازده هزار نفر ميرسيد (و از اين عده فقط 8 نفر شهسوار بودند) در ماه مارس، به سر كردگي پير منزوي و والتر بيپول يا گوتيه بيپول، از فرانسه عازم فلسطين شدند;دسته ديگري كه محتملا مركب از پنج هزار نفر بود، به سرپرستي گوتشالك كشيش، از آلمان به راه افتاد; و هيئت سومي به رهبري اميكو، كنت لينينگن، از خطه راينلاند در آلمان حركت كرد. همين گروه‌هاي بي نظم و ترتيب بودند كه اغلب به يهوديان آلمان و بوهم هجوم بردند، به تقاضاهاي مردمان و كشيشان محل هيچ گونه ترتيب اثري ندادند، و شهوت خونريزي را در جامه دينداري پنهان ساختند و چند صباحي بدل به جانوران درنده شدند. افرادي كه تازه در صف لشكريان صليبي در آمده بودند وجوهي اندك و غذايي ناچيز به همراه آورده بودند، و رهبران بي تجربه آنها نيز براي تغذيه افراد آذوقه كافي نداشتند. بسياري از آنها دوري مسافت را دست كم گرفته بودند، و همچنان كه در كناره راين و دانوب راه ميسپردند، به هر خمي كه ميرسيدند، كودكانشان از فرط بيطاقتي مدام ميپرسيدند كه آيا به اورشليم نرسيده اند هنگامي كه كيسه‌هاي آنها تهي شد و گرفتار بي غذايي شدند، از راه اضطرار به چپاول مزارع و خانه‌هايي كه در سر راه آنها قرار داشت دست زدند. ديري نگذشت كه هتك ناموس نيز بر تاراج اموال افزوده شد. مردم به شدت در مقابل آنها مقاومت ورزيدند. برخي از شهرها دروازه‌هاي خود را به روي آنها بستند، و بعضي ديگر بي درنگ توفيقشان را از دادار مسئلت نمودند. سرانجام اين سپاه كاملا تهيدست، كه تعداد زيادي از نفرات آن بر اثر قحطي و طاعون و جذام و تب و مبارزات حين راه به هلاكت رسيده بودند، به دروازه قسطنطنيه رسيد. آلكسيوس به آنها خوش آمد گفت، لكن شكم آن جماعت گرسنه را به طرز دلخواه سير نكرد;از اين رو صليبيون به حومه‌هاي شهر ريختند و قصرها، خانه‌ها، و كليساها را غارت كردند. آلكسيوس براي نجات پايتخت خويش از شر اين ملخهاي عابد، كشتيهايي در اختيار آنها گذاشت تا از تنگه بوسفور عبور كنند، ملزوماتي برايشان فرستاد، و به آنها دستور داد كه در آن سوي بوسفور توقف كنند تا قواي مسلح تري از عقب برسد. صليبيون به علت گرسنگي يا بيتابي به اوامر آلكسيوس اعتنايي نكردند و به سوي نيقيه پيش تاختند. نيروي منظم و با انضباطي از تركان، كه همگي كمانداران ماهري بودند، از شهر بيرون آمدند و اين نخستين لشكر اولين جنگ صليبي را تقريبا بكلي مضمحل كردند. والتر بيپول از جمله كشتگان اين نبرد بود، اما پير منزوي، كه از سپاه مهارناپذيرخويش منزجر شده بود، قبل از شروع مبارزه به شهر قسطنطنيه بازگشت، و تا 1115 در عين سلامت ميزيست.

در خلال اين احوال، هر يك از امرا و اربابان فئودال كه دعوت پاپ را براي شركت در جنگ صليبي لبيك گفته بود، در حوزه خويش قواي خود را گرد آورده بود. در ميان اين امرا و سالاران هيچ يك از پادشاهان اروپا نبود، و در واقع هنگامي كه اوربانوس مردم را به جنگ صليبي دعوت ميكرد، فيليپ اول پادشاه فرانسه، ويليام دوم پادشاه انگليس، و هانري چهارم امپراطور آلمان همگي محكوم به تكفير پاپي بودند. لكن عده زيادي از كنتها و دوكها حاضر شدند كه در چنين جهادي شركت كنند - و تقريبا تمامي آنها از قوم فران يا فرانسوي بودند. اولين جنگ صليبي اقدام خطيري بود كه بيشتر از جانب فرانسويان صورت گرفت، و تا اين تاريخ هنوز مردمان خاور نزدي اقوام اروپاي باختري را فران (فرنگي) مينامند. گود فروا دوبويون (بويون آبادي كوچكي در بلژيك) صفات يك راهب را با شايستگيهاي يك سرباز در وجود خويشتن جمع داشت، به عبارت ديگر، در تمشيت امور حكومت و اداره جنگ شجاع و لايق بود و پرهيزكاريش به سر حد تعصب ميرسيد. بوهموند، امير تارانت، (تارانتو) فرزند روبر گيسكار بود. وي تمام شجاعت و كارداني پدرش را به ارث برده بود و هواي آن در سر داشت كه از متصرفات سابق امپراطوري بيزانس در خاور نزديك براي خويشتن و لشكريان نورمانش قلمروي ايجاد كند. همراه وي برادرزادهاش تانكرد اهل اوتويل بود كه بعدها قهرمان حماسه معروف به رهايي اورشليم اثر شاعر ايتاليايي تاسو شد. وي مردي بود زيباروي، بيباك، دلاور، بخشنده، و دوستار شكوه و ثروت، كه عموما او را بر سبيل شهسوار مسيحي مطلوب تحسين ميكردند. رمون، كنت تولوز، كه قبلا در نبرد با مسلمانان در اسپانيا شركت جسته بود، اكنون در پيري جان و ثروت عظيم خويش را وقف جهادي بمراتب بزرگتر ميكرد. لكن خلقي آتشين نجابت وي را آلوده، و آز دينداريش را لكهدار كرد. اين جماعات از راه‌هاي گوناگون عازم قسطنطنيه شدند. بوهموند به گود فروا پيشنهاد كرد كه شهر مزبور را بگيرند. گود فروا را به بهانه آنكه وي فقط براي مبارزه با جماعت كفار سفر كرده است، از قبول چنين امري خودداري ورزيد، لكن اين فكر بكلي از بين نرفت. شهسواران نيمه وحشي و نيرومند مغرب زمين مردان تحصيلكرده و مهذب مشرق را به ديده تحقير مينگريستند و آنها را بدعتگذاراني غرق در خوشگذراني و شهوات ميدانستند. گنجينه‌ها و نفايسي كه در كليساها، قصرها، و بازارهاي پايتخت امپراطوري بيزانس بر روي هم انباشته شده بود آنها را به تحير و غبطه وا ميداشت، چه معتقد بودند كه ثروت بايد از آن مرد دلير باشد.

آلكسيوس شايد از اين گونه خيالاتي كه به مخيله منجيان وي خطور ميكرد بويي برده بود، و شايد آنچه از برخورد با خيل لجام گسيخته كشاورزان (كه غرب خود وي را براي شكست آنها شماتت كرده بود) ديده بود او را به رعايت جانب احتياط و شايد هم به تزوير متمايل ميكرد. وي براي مقابله با تركان ياري خواسته بود، اما منتظر نبود كه قواي متحد اروپا در پشت دروازه‌هاي پايتختش گرد آيند. هرگز آلكسيوس نميتوانست خاطر جمع باشد كه عشق اين جنگجويان به فتح قسطنطنيه از گشودن بيتالمقدس كمتر است، يا در صورت بيرون آوردن اراضي سابق امپراطوري از چنگ تركان، متصرفات مزبور را به بيزانس باز پس دهند. از اين رو پيشنهاد كرد كه حاضر است همه گونه آذوقه، مساعده مالي، وسايط حمل و نقل، و كمك نظامي در اختيار صليبيون گذارد و به رهبران آنها رشوه‌هاي شايستهاي تقديم كند، و هر سرزميني را در جنگ فتح كردند، به حكم تعهدات به عنوان تيول وي نگاه دارند. اشراف مغرب زمين، كه در برابر سيم و زر نرم شده بودند، به اين امر تن در دادند. در اوان سال 1097 سپاهيان صليبي، كه رويهمرفته در حدود سي هزار نفر ميشدند و هنوز زير فرمان سرداران مختلفي بودند، از تنگه بوسفور عبور كردند. بخت با صليبيون يار بود، چه تشتت ميان مسلمانان به مراتب از نفاق مسيحيان فزونتر بود. نه فقط قدرت مسلمانان در اسپانيا تحليل رفته و در افريقاي شمالي گرفتار منازعات مذهبي شده بود، بلكه در شرق خلفاي فاطمي مصر بر نواحي جنوبي سوريه تسلط داشتند، و حال آنكه سوريه شمالي و قسمت اعظم آسياي صغير در دست دشمنان آنها يعني تركان سلجوقي بود. ارمنستان عليه فاتحان علم طغيان بر افراشت و با فرانكها هماواز شد. به اين نحو، سپاهيان اروپايي پيش تاختند و نيقيه را به محاصره در آوردند، و چون آلكسيوس قول داد كه به شرط تسليم به كسي آسيبي نخواهد رسيد، پادگان تر نيقيه تسليم شد (19 ژوئن 1097). امپراطور يوناني پرچم خويش را بر فراز دژ شهر به اهتزاز در آورد، آن خطه را از چپاول بيملاحظه مبارزان مسيحي نجات داد و، با هداياي كلاني، موجبات رضايت خاطر سرداران فئودال را فراهم ساخت; اما لشكريان مسيحي زبان به شكوه گشودند كه آلكسيوس با تركان متحد بوده است. بعد از يك هفته استراحت صليبيون عزم انطاكيه كردند و در نزديكي اسكي شهر (دورولايوم)با سپاهي از تركان به سرداري قلج ارسلان رو به رو شدند. در جنگ خونيني كه روي داد (اول ژوئيه 1097) صليبيون فاتح شدند. آنگاه بدون احتمال خطر مواجهه با دشمني، مگر كمبود آب و خوراك و گرمايي كه قاعدتا خون غربي با آن مانوس نبود، در آسياي صغير شروع به پيشرفت كردند. در آن هشتصد كيلومتر راهپيمايي دشوار، گروهي از مردان و زنان و تعدادي از اسبها و سگها از فرط تشنگي به هلاكت رسيدند. چون از سلسله جبال توروس عبور كردند، برخي از اشراف لشكريان خود را از قواي اصلي جدا كردند تا در پي فتوحاتي خصوصي روان شوند، چنانكه رمون، بوهموند، و گود فروا عزم ارمنستان كردند و تانكرد و بودوئن اول (برادر گود فروا) رو به ادسا آوردند; در اين ناحيه بود كه بودوئن، به حيله‌هاي جنگي و نيرنگ اولين مملكت لاتيني شرق (اورشليم) را بنياد نهاد (1098). اكثريت عظيم صليبيون شاكي بودند كه اين گونه تاخيرها قرين نحوست است، لكن اشراف مراجعت كردند و پيشرفت به سوي انطاكيه ادامه يافت. وقايعنگار و مولف كتاب اعمال فرانكها انطاكيه را ((شهري بغايت زيبا، چشمگير و لذتبخش)) توصيف كرده است. اين شهر مدت هشت ماه در محاصره بود. در اين مدت بسياري از صليبيون بر اثر گرسنگي يا باران سرد زمستاني جان سپردند. برخي با جويدن ((نيهاي شيريني به نام زوكرا)) (شكر) غذاي نوظهوري پيدا كردند.

اين اولين باري بود كه فرانكها لب به نيشكر ميزدند. بتدريج طريقه فشردن و گرفتن عصاره آن را از گياهي كه براي همين منظور كاشته ميشد فرا گرفتند. فواحش شيرينيهايي بودند بمراتب خطرناكتر; يكي از كشيشان عاليرتبه محبوب كه در باغي همخوابه سوري خود را در آغوش گرفته بود، به دست تركان به قتل رسيد. در ماه مه 1098 خبر آمد كه لشكر عظيمي از مسلمانان به سرداري كربوغا امير موصل بزودي از راه فرا خواهد رسيد; چند روزي قبل از رسيدن اين لشكر، انطاكيه گشوده شد (سوم ژوئن 1098) ; بسياري از صليبيون كه ميترسيدند در برابر كربوغا تاب مقاومت نداشته باشند، در اورونتس بر كشتي نشستند و فرار كردند.

آلكسيوس، كه با لشكري يوناني پيش مي تاخت، بر اثر هزيمت سپاهيان فراري اغفال شده، تصور كرد كه صليبيون شكست خورده اند; به همين سبب بازگشت تا مگر آسياي صغير را در مقابل تركان حراست كند. اين گناهي بود كه هرگز به خاطر آن آلكسيوس را عفو نكردند. پير بارتلمي، كشيشي اهل مارسي، براي آنكه قوت قلبي به سپاهيان صليبي داده باشد، نيزه هاي را به دست گرفته، مدعي شد كه اين همان نيزهاي است كه با آن پهلوي عيسي را دريدهاند. مسيحيان هنگامي كه رو به ميدان جنگ نهادند، اين نيزه را همچون علم مقدسي بر بالاي سر خود حمل كردند، و سه نفر شهسوار كه جامه سفيد بر تن داشتند به اشاره آديمار نماينده پاپ ناگهان از پشت تپه‌ها ظاهر شدند، و نماينده پاپ مدعي شد كه اين سه نفر قديس موريس، قديس تئودور، و قديس جورج شهداي راه دينند. صليبيون، كه از ديدن اين علايم غيبي الهام گرفته بودند، اين متحدا به سر كردگي بوهموند به پيروزي قاطعي نايل آمدند. پير بارتلمي، كه متهم به ارتكاب ي تزوير مذهبي شده بود، پيشنهاد كرد كه حاضر است براي اثبات صدق گفتار خويش از ميان آتش عبور كند. وي رنج گذشتن از ميان تل هيمهاي سوزان را بر خود هموار ساخت ; ظاهرا وي سالم از ميان آتش بيرون آمد، لكن روز بعد بر اثر سوختگي و فشار قلبي جان سپرد. پس از اين واقعه نيزه مقدس را از ميان علمهاي لشكريان صليبي برداشتند. براي قدر داني از زحمات بوهموند، با رضايت عموم او را امير انطاكيه كردند. وي رسما آن ناحيه را به عنوان فيف (تيول) سالار خويش آلكسيوس ضبط كرد، اما در واقع چون شهريار مستقلي حكومت كرد. سركردگان سپاه صليبي مدعي شدند كه آلكسيوس به علت كوتاهي در رسانيدن كم به آنها تعهدات خويش را زير پا گذاشته و آنان را از بند تعهدات رهانيده است. سرداران صليبي بعد از آنكه شش ماهي را به تجديد قوا و تجهيز مجدد سپاهيان فرسوده خود مشغول بودند، لشكريان خويش را به طرف اورشليم حركت دادند. سرانجام در هفتم ژوئن 1099، بعد از يك جنگ سه ساله كه قواي صليبي را به دوازده هزار نفر مبارز كاهش داد، با دلي خوش و تني كوفته به مقابل ديوارهاي اورشليم رسيدند. از شوخيهاي تاريخ بود كه فاطميان حريفان اين مبارزان، يعني تركان، را يك سال قبل از اين واقعه از شهر بيرون كرده بودند. خليفه فاطمي پيشنهاد كرد كه اگر صليبيون به عقد صلح راضي شوند، وي حاضر است تامين جاني و مالي عموم زايران مسيحي و مومنين مقيم اورشليم را تضمين كند. اما بوهموند و گود فروا خواستار تسليم بلا شرط شدند. پادگان خليفه فاطمي، كه مركب از هزار نفر بود، مدت چهل روز مقاومت ورزيد. در 15 ژوئيه گود فروا و تانكرد در راس لشكريان خويش از ديوار شهر گذر كردند، و در اين حال صليبيون، كه در عين شجاعت سالها رنج و مرارت را تحمل كرده بودند، از رسيدن به مقصد عالي خويش سر از پا نميشناختند. كشيشي رمون نام اهل آژيل، كه خودش شاهد اين واقعه بوده است، مينويسد :چيزهاي بديعي از هر سو به چشم ميخورد. گروهي از مسلمانان را سر از تن جدا كردند...گروهي ديگر را با تير كشتند يا مجبور كردند كه از برجها خود را به زير افكنند، پارهاي را چندين روز شكنجه دادند و آنگاه در آتش سوزانيدند. در كوچه‌ها توده‌هايي از كله و دست و پاي كشتگان ديده ميشد. هر طرف اسب را هي ميكردي در ميان اجساد كشتگان و لاشه اسبان بودي.

ساير معاصران نيز به تفصيل مطالبي درباره اين واقعه نگاشتند و حكايت ميكنند كه چگونه زنان را به ضرب دشنه به قتل ميرساندند، ساق پاي كودكان شيرخوار را گرفته بزور آنها را از پستان مادرشان جدا ساخته به بالاي ديوارها پرتاب ميكردند، يا با كوفتن آنها بر ستونها گردنشان را ميشكستند; و چطور هفتاد هزار مسلماني كه در شهر مانده بودند به هلاكت رسيدند. يهوديان را كه جان سالم به در برده بودند در كنيسهاي جمع كردند و زنده زنده سوزانيدند. فاتحان همگي رو به سوي كليساي قيامت نهادند، كه به عقيده ايشان زماني سردابه آن قرارگاه عيساي مصلوب بود. در آنجا يكديگر را در آغوش كشيدند و از فرط سرور و فراغ بال گريستند و براي پيروزي خويش حمد خداوند مهربان را گفتند.
نام: 50f81fd61d598310096654ba3919276c.jpg نمایش: 597 اندازه: 17.7 کیلو بایت




دومين جنگ صليبي: 1146 - 1148


قديس برنار به پاپ ائوگنيوس سوم ملتجي شد تا بار ديگر مسيحيان را زير پرچم صليبي گرد آورد.
اما ائوگنيوس، كه در اين موقع گرفتار منازعه با مردم بيدين روم بود، از برنار استدعا كرد كه خود وي اين مهم را به عهده گيرد. پيشنهاد پاپ عاقلانه بود، زيرا برنار، قديسي كه وسيله رسيدن وي به مقام پاپي را فراهم ساخته بود، آدمي بود به مراتب بزرگتر از خود وي .
هنگامي كه برنار از حجره خويش در كلروو به قصد ترغيب فرانسويان به جنگ صليبي بيرون آمد، آن شكاكيتي كه در قلوب مومنان پنهان است خاموش، و بيمهايي كه از شنيدن ماجراهاي جنگ صليبي اول در ميان مردم قوت يافته بود زايل شد. برنار مستقيما نزد پادشاه فرانسه، لويي هفتم، شتافت و او را تشويق كرد كه خود در راس سپاه صليبي قرار گيرد. آنگاه در حالي كه پادشاه فرانسه در كنار وي ايستاده بود، خطاب به انبوه مردم در وزله بياناتي ايراد كرد (1146).
هنگامي كه سخن وي به پايان رسيد، انبوه مردم همگي حاضر به خدمت شدند. صليبهايي كه فراهم آورده بودند به هيچ وجه كفايت جمعيت را نميداد، به همين سبب برنار جبه خود را ريش ريش كرد تا حاضران هر تكهاي را به علامت پيوستن به سپاه صليبي بردارند. آنگاه خطاب به پاپ نوشت: ((شهرها و قلعه‌ها همه تهي شدهاند، حتي در مقابل هر هفت نفر زن يك نفر مرد باقي نمانده است، و همه جا پر از زنان بيوهاي است كه هنوز شوهرانشان زنده هستند.)) بعد از آنكه برنار فرانسه را آماده جنگ صليبي كرد، متوجه آلمان شد. در آنجا، بر اثر بلاغت پر شور خود، امپراطور كونراد سوم را متقاعد كرد كه جنگ صليبي تنها امر مقدسي است كه ميتواند مايه
وحدت گوئلفها و هوهنشتاوفن - دو گروهي كه قلمرو امپراطور را به دو پاره كرده بودند - شود. بسياري از اشراف از كونراد تبعيت كردند، از جمله فردريك امير سوابيا، كه بعدها به بارباروسا (ريش قرمز) معروف شد و در جنگ سوم صليبي جان سپرد. در عيد فصح سال 1147، كونراد و لشكريان آلماني عزم اورشليم كردند. هنگام عيد پنجاهه، لويي و فرانسويان به حركت در آمدند. تاخير در حركت آنان براي رعايت احتياط بود، زيرا مطمئن نبودند كه آلمانيها دشمن خونين آنان هستند يا تركها. آلمانيها نيز به نوبه خويش همين ترديد را درباره تركها و يونانيها داشتند. در مسير آنها آنقدر شهرهاي بيزانس تاراج شد كه بسياري دروازه‌هاي خود را به روي مبارزان صليبي ميبستند و جيره ناچيزي را با زنبيلها از فراز حصار شهر به لشكريان آلماني نثار ميكردند. مانوئل كومننوس كه در اين موقع امپراطور روم شرقي بود، با لحن ملايمي پيشنهاد كرد آن سپاهيان اصيل بهتر است به جاي رفتن از جانب قسطنطنيه، در محل سستوس از تنگه هلسپونت عبور كنند ; اما كونراد و لويي از قبول چنين پيشنهادي خودداري ورزيدند. جمعي از مشاوران لويي وي را تشويق كردند كه قسطنطنيه را براي فرانسه متصرف شود; لويي به چنين امري تن در نداد، شايد هم يونانيان از وسوسه وي آگاه بودند. به هر حال، مردم امپراطوري شرقي از هيبت و اسلحه شهسواران غربي متوحش شدند، و ديدن محارم و زناني كه همراه ايشان بودند مايه تفريح خاطر آنها شد. در معيت لويي، پادشاه فرانسه، الئونور آن ملكه مزاحم سفر ميكرد، و جمعي از مغنيان و غزلسرايان به دنبالش بودند. دو كنت تولوز و فلاندر هر دو كنتسهاي خود را همراه داشتند و بخشي از بار و بنهاي كه به دنبال قافله فرانسويان حركت ميكرد عبارت بود از جامهدان و صندوقهاي مملو از لباس و اسباب بزكي كه براي حفظ زيبايي اين بانوان در مقابل هر گونه تغييرات و تبدلات آب و هوا، جنگ، و مرور زمان ضرورت داشت. مانوئل با شتاب تمام وسايل حركت سپاهيان آلمان و فرانسه را از تنگه بوسفور فراهم ساخت و مقاديري سكه قلب براي داد و ستد با صليبيون در اختيار يونانيها گذاشت. در آسيا، بر اثر كميابي آذوقه و قيمتهاي گزافي كه يونانيان مطالبه ميكردند، برخوردهاي بسياري بين منجيان و نجات يافتگان روي داد، و فردريك ريش قرمز تاسف ميخورد از اينكه براي نيل به امتياز مقابله با كفار ناگزير بود با تيغ خويش خون مسيحي را بريزد .

علي رغم نصايح مانوئل، كونراد اصرار داشت همان خط سيري را بپيمايد كه اولين سپاهيان صليبي طي كرده بودند. با وجود بلدهاي يوناني، يا شايد با حضور آنها، لشكريان آلماني پي در پي به بيابانهاي بي آب و علف و دامهايي كه مسلمانان گسترده بودند در افتادند، و تلفاتي به آنها وارد آمد كه دلسرد كننده بود. در محل دورولايوم (اسكي شهر فعلي) يعني همان نقطهاي كه سپاهيان جنگ صليبي اول قلج ارسلان را شكست داده بودند، سپاه كونراد با عمده قواي مسلمانان رو به رو شد و چنان در هم بشكست كه از هر ده نفر مسيحي فقط يكي جان سالم به در برد. لشكريان فرانسوي، كه مسافت زيادي با جبهه جنگ فاصله داشتند، با شنيدن خبر دروغين فتح آلمانيها فريب خوردند و بي محابا پيش تاختند و، بر اثر هجومهاي لشكريان مسلمان و گرسنگي متحمل تلفات سنگيني شدند. چون بقيهالسيف فرانسويها به آتاليا رسيدند، لويي از ناخدايان كشتيهاي يوناني تقاضا كرد كه سپاهيانش را از طريق دريا به شهر مسيحي طرسوس يا انطاكيه برسانند. نا خدايان براي هر مسافر كرايهاي فوقالعاده مطالبه كردند. لويي، به اتفاق چند تن از اشراف، به همراه الئونور و معدودي از بانوان به كشتي نشست و عزم انطاكيه كرد و سپاهان فرانسه را در آتاليا به جا نهاد. لشكريان مسلمان بر آن شهر تاختند و تقريبا تمامي فرانسويان را از دم تيغ گذراندند(1148).
لويي به اتفاق بانوان به اورشليم رسيد، لكن سپاهي همراه وي نبود، و كونراد، كه در آغاز كار با لشكريان عظيمي از راتيسبون حركت كرده بود، اينك افراد سپاهش انگشت شمار بودند. از اين عده كه جان سالم به در برده بودند، واز سربازاني كه در خود اورشليم بودند، لشكري فراهم آمد كه تحت فرماندهي سه سردار مختلف ، كونراد، لويي، و بودوئن سوم (1143-1162)، بسوي دمشق حركت كرد هنگامي كه دمشق در محاصره بود، ميان اشراف نزاع افتاد كه چون شهر گشوده شود، حكومت از آن كدام يك باشد. در اين حيث و بيص، جاسوسان مسلمان به ميان سپاه مسيحي رخنه كردند و برخي از سرداران را به زور رشوه واداشتند كه عمدا دست از هجوم بر دارند يا عقبنشيني اختيار كنند. هنگامي كه خبر رسيد كه امراي حلب و موصل با سپاه عظيمي براي نجات دمشق در حركتند، تفوق با كساني بود كه عقب نشيني را تجويز ميكردند، در نتيجه، لشكريان مسيحي به دسته‌هايي چند تقسيم شدند و به سوي انطاكيه، عكا،يا بيتالمقدس گريختند. كونراد، بيمار و مغلوب، سرشكسته به آلمان مراجعت كرد. الئونور و بيشتر شهسواران فرانسوي به وطن خود بازگشتند.
لويي يكسال ديگر در فلسطين ماند و در اين مدت اماكن متبركه را زيارت كرد. شكست مسيحيان در دومين جنگ صليبي مايه بهت اروپا شد. همه جا مردم ميپرسيدند كه چگونه قادر متعال اجازه داده است كه مدافعان راه وي اين سان خوار و خفيف شوند. مخالفان بر قديس برنار تاختند و او را واعظ بي پرواي خيالپردازي خواندند كه مسبب قتل عده زيادي از مردم شده بود. اين جا و آنجا شكاكان جسوري در مهمترين اصول و مباني دين ترديد كردند. برنار در پاسخ مخالفان مدعي شد كه مشيت قادر متعال وراي فهم آدمي است و اين ضايعه قطعا مجازاتي بوده است براي گناهان مسيحيان. لكن از اين پس بذر ترديدهايي فلسفي كه آبلار (فت1142) پراكنده ساخته بود در اذهان حتي مردم عادي بارور شد. شور و رغبتي كه سابقا براي جنگهاي صليبي وجود داشت سريعا رو به زوال گذاشت و عصر ايمان خود را آماده كرد تا در برابر هجوم اعتقادهاي بيگانه يا بي اعتقادهاي محض با آتش و شمشير به مدافعه بر خيزد .

نام: 100949971398.jpg نمایش: 572 اندازه: 12.4 کیلو بایت




v - صلاح الدين ايوبي
در خلال اين احوال، در فلسطين و سوريه مسيحي تمدن عجيب نويني گسترش يافته بود. اروپايياني كه از 1099 در اين اراضي جايگزين شده بودند به تدريج، به سنت مردم خاور نزديك، عمامه بر سر مي گذاشتند و رداهايي فراخ به تن ميكردند چه اين نوع لباسها را براي آب و هواي محل و مقابله با آفتاب سوزان و ريگ روان مناسب مي ديدند. هر قدر جماعات مسيحي با مسلمانان ساكن اين قلمرو مانوستر شدند نا آشنايي و عناد متقابل رو به كاهش گذاشت. سوداگران مسلمان آزادانه وارد آباديهاي مسيحي نشين ميشدند و امتعه خود را ميفروختند. بيماران مسيحي پزشكان مسلمان و يهودي را مرجح مي شمردند. كشيشان مسيحي به مسلمانان اجازه ميدادند تا در مساجد خود به عبادت مشغول شوند، و در شهرهاي مسيحي نشين انطاكيه و طرابلس تدريس قرآن در مكتبهاي مسلمانها مجاز شد. بين ممالك مسلمان و مسيحي قرارهايي براي حفظ جان و مال مسافران و بازرگانان دو طرف گذاشته شد. از آنجا كه فقط عده قليلي از زنهاي مسيحي همراه صليبيون به فلسطين آمده بودند، بسياري از مسيحيان مقيم زنان سوري را به عقد ازدواج خود در آوردند، و ديري نگذشت كه اولاد دو تيره آنها بخش عظيمي از جمعيت مملكت را تشكيل دادند. عربي زبان روزمره مردمان عادي شد.
ملو مسيحي عليه رقباي همكيش خود با امراي مسلمان پيمان بستند، و امراي مسلمان نيز گاهي براي ديپلوماسي يا جنگ دست ياري به سوي اين قبيل ملوك ((مشرك)) دراز ميكردند. ميان افراد مسيحي و مسلمان دوستي خصوصي پيدا شد. ابن جبير، كه در 1183 از نقاط گوناگون سوريه مسيحي ديدن كرد، همكشيان خود را مردماني مرفهالحال ديد كه فرانكها با ايشان بخوبي رفتار ميكردند. وي از اينكه عكا ((انباشته از خوكها و صليبها))، و همه جا با بوي عفن اروپاييان متعفن شده است شكوه ميكرد، اما تا اندازهاي هم اميدوار بود كه اين جماعت كفار به تدريج به بركت تمدن عاليتري كه به آن روآوردهاند متمدن شوند.
در عرض چهل سال آرامشي كه به دنبال جنگ صليبي دوم آمد، مملكت لاتيني اورشليم همچنان دستخوش اختلافات داخلي بود، حال آنكه دشمنان مسلمان آن به وحدت ميگراييدند. نورالدين حيطه فرمانروايي خود را از حلب تا دمشق بسط داد (1164)، و هنگامي كه در گذشت، صلاحالدين مصر و سوريه مسلمان را زير لواي واحدي متحد كرد (1175). سوداگران جنووا، ونيز، و پيزا با رقابت مهلك خويش نظم بنادر شرق را بكلي بر هم ميزدند. شهسواران بر سر سلطنت اورشليم ميان خودشان ميجنگيدند، و هنگامي كه گي دو لوزينيان با لطايفالحيل اريكه سلطنت را به چنگ آورد (1186)، رنجش در ميان طبقه اشراف فزوني گرفت. برادر گي موسوم به ژوفروا، بشكوه گفت: ((اگر اين گي يك پادشاه است، من استحقاق خدا شدن دارم.)) رژينالد دو شاتيون در قلعه بزرگ كرك، آن سوي اردن و نزديكي سر حد عربستان، خود را پادشاه خواند و بارها قرار ترك مخاصمهاي را كه ميان صلاح الدين و پادشاه لاتيني گذاشته شده بود زير پا گذاشت .وي اعلام داشت كه هدف وي هجوم بر عربستان و از بين بردن مقابر مدينه و با خاك يكسان كردن خانه كعبه در مكه است. لشكر كوچك وي ،مركب از ماجراجوياني شهسوارگونه، با كشتي از درياي سرخ متوجه جنوب شد، در الحورا قدم به خشكي نهاد، و به سوي مدينه حركت كرد. اين مبارزان چندان راه نپيموده بودند كه ناگهان خود را با لشكري مصري مواجه ديدند. در جنگي كه در گرفت تمامي مسيحيان به هلاكت رسيدند، مگر معدودي كه با خود رژينالد گريختند. اعراب چند تني از آنها را به اسارت گرفته بودند به مكه بردند و در عيد قربان آن سال به جاي بز سر بريدند (1183).
تا اين تاريخ صلاحالدين خويشتن را با زد و خوردهاي مختصري عليه سلطنت فلسطين راضي ساخته بود; لكن اينك كه تيشه بيحرمتي جديد بر ريشه دينداري و تقواي وي آشنا شده بود، سپاهي آراست كه در سايه جنگاوري افراد آن فتح دمشق وي را مسلم شد، و سپس (1183) با لشكريان مملكت لاتيني اورشليم در جنگي رو به رو شد كه براي دو طرف بي نتيجه بود. چند ماه بعد، صلاحالدين بر رژينالد در كرك هجوم برد، اما موفق نشد به حصار شهر رخنه كند. در 1185 وي با مملكت لاتيني اورشليم قرار متاركهاي چهار ساله گذاشت.
اما در 1186 رژينالد صلح را نقض كرد، در كمين يك كاروان مسلمانها نشست و آن را غافلگير كرد و غنايم زياد و چند تن اسير از آنها گرفت كه يكي از اين اسرا خواهر صلاح الدين بود. رژينالد گفت: ((حالا كه اين جماعت به محمد توكل كرده اند، بگذار محمد بيايد و آنها را نجات بخشد.)) محمد (ص)براي نجات آنها نيامد، اما صلاحالدين كه ديگ غضبش به جوش آمده بود، مسلمانان را به جهاد با مسيحيان دعوت كرد و سوگند ياد كرد كه رژينالد را با دست خود بكشد. مهمترين نبرد مبارزات صليبي در حطين، نزديكي طبريه، در چهارم ژوئيه 1187 روي داد. صلاحالدين، كه با وضع جغرافيايي محل آشنا بود، لشكريان خود را در مواضعي قرار داد كه تمام چاه‌هاي آب را در اختيار داشتند. مبارزان مسيحي، گرانبار از اسلحه، كه زير آفتاب سوزان اواسط تابستان از دشت عبور كرده بودند، با عطش جانكاهي وارد معركه قتال شدند. لشكريان مسلمان از بادي كه به طرف دشمنانشان ميوزيد استفاده كردند و بوته‌هايي را آتش زدند، و دود اين بوته‌ها بيش از پيش مسيحيان را به ستوه آورد. در هرج و مرج حيران كنندهاي كه روي داد، ميان پياده نظام و سواره نظام فرانكها جدايي افتاد، و پياده نظام مضمحل شد. شهسواران، كه در برابر اسلحه دشمن و عطش و دود كارد به استخوانشان رسيده بود، سرانجام خسته و كوفته بر زمين افتادند و كشته يا اسير شدند. ظاهرا به فرمان صلاح الدين هيچ گونه شفقتي نسبت به شهسواران مهماننواز يا شهسواران پرستشگاه نشان داده نشد. صلاحالدين دستور اكيد داده بود كه گي، شاه اورشليم، ورژينالد را به نزد وي ببرند; چون هر دو را پيش وي حاضر كردند، صلاح الدين به گي ظرف نوشابهاي داد كه علامت بخشايش بود، اما رژينالد را آزاد گذاشت كه يا محمد (ص) را پيغمبر مرسلي بشناسد يا تن به مرگ دهد. چون رژينالد از پذيرفتن شق اول خودداري ورزيد، صلاح الدين او را به قتل رساند. يكي از غنايمي كه فاتحان از صليبيون گرفتند ((صليب واقعي)) بود كه آن را كشيشي به هنگام مبارزات مثل علم حمل ميكرد، و صلاحالدين آن را نزد خليفه به بغداد فرستاد. سپس چون صلاح الدين مخالفي در راه خود نديد، به عزم فتح عكا راه افتاد، چهار هزار نفر از اسراي مسلمان را آزاد، و ثروت سرشار آن بندر پر ازدحام را در ميان لشكريان خويش توزيع كرد. چند ماهي تقريبا تمامي خاك فلسطين در تصرف وي بود. هنگامي كه صلاح الدين به اورشليم نزديك شد، بزرگان شهر به پيشواز آمدند تا تقاضاي صلح كنند.
<span style="font
نگار شده در برچسب:جنگ هاي صليبي, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |

به نام خدايي كه در همين نزديكي ست

علل  جنگهاي صليبي

 

1095 - 1291

 

جنگهاي صليبي اوج حوادث قرون وسطي و شايد جالبترين واقعهاي بود كه در تاريخ اروپا و خاور نزديك روي ميداد. اكنون دو دين بزرگ جهان، اسلام و مسيحيت، بعد از قرنها مناظره، سرانجام آن را به حكميت نهايي بشر - يعني به ميدان جنگ - واگذار ميكردند. تمام ترقيات قرون وسطايي، جميع عرصه بازرگاني و جهان مسيحي، همه شور اعتقاد مذهبي، و كليه قدرت فئودالسيم و فريبندگي شواليهگري در دويست سال جنگي كه براي روح بشر و منافع بازرگاني در گرفت به اوج كمال و ذروه اعتلا رسيد. اولين علت مستقيم جنگهاي صليبي پيشتازي تركان سلجوقي بود. دنيا خود را با سلطه مسلمانان بر خاور نزدي وفق داده بود; خلفاي فاطمي مصر در حكومت بر فلسطين طريق مدارا پيش گرفته بودند و، صرف نظر از چند واقعه استثنايي، فرقه‌هاي مسيحي آن سامان از آزادي زيادي در پيروي از تعاليم ديني خويش برخوردار بودند. حاكم، خليفه ديوانه قاهره، كليساي قيامت را ويران كرده بود (1010) لكن خود مسلمانان مبالغ معتنابهي خرج تعمير مجدد آن كرده بودند.

در سال 1047، جهانگرد و شاعر ايراني، ناصر خسرو، كليساي مزبور را چنين توصيف كرد: ((... جايي وسيع است چنانكه هشت هزار آدمي را در آن جاي باشد، همه را به تكلف بسيار ساخته از رخام رنگين و نقاشي و تصوير، و كليسا را از اندرون به ديباهاي رومي آراسته و مصور كرده و بسيار زر طلا بر آنجا به كار برده، و صورت عيسي عليهالسلام را چند جا ساخته كه بر خري نشسته است.)) اين فقط يكي از كليساهاي متعدد در بيتالمقدس بود. زايران مسيحي حق داشتند آزادانه به اماكن متبركه رفت و آمد كنند;ساليان سال بود كه زيارت فلسطين نوعي عبادت يا كفاره محسوب ميشد; همه جاي اروپا، انسان كساني را ميديد كه برگهاي نخل فلسطين را چليپاوار، به نشانه زيارت از اماكن متبركه، زيور تنپوش خويش ميكردند; پيرز پلومن معتقد بود كه اين قبيل افراد ((رخصت داشتند كه از آن پس تمام عمر سخن دروغ بگويند.)) لكن در 1070 تركان بيتالمقدس را از چنگ فاطميان بيرون آوردند، و زايران مسيحي از اين پس ناقل رواياتي بودند درباره تعدي تركان و بيحرمتي آنها نسبت به اماكن متبركه. طبق روايتي قديمي كه صحت آن مسلم نيست، يكي از زايران به نام پير لوميت (پير منزوي) از جانب سيمون، بطر بيتالمقدس، نامهاي نزد پاپ اوربانوس دوم به رم آورد كه در طي آن تعقيب و آزار مسيحيان فلسطين بتفصيل بيان، و از پاپ عاجزانه تقاضاي كم شده بود (1088) .

 

دومين علت مستقيم جنگهاي صليبي تضعيف خطرناك امپراطوري بيزانس بود. امپراطوري مزبور مدت هفت قرن ميان تقاطع بزرگراه‌هاي اروپا و آسيا قرار داشت و مانع تهاجم لشكريان آسيايي و خيل جماعات چادر نشين استپها به اروپا بود. اكنون اين امپراطوري بر اثر نفاقهاي داخلي، بدعتهاي مخرب، و شقاق 1054 كه مايه جدايي آن از غرب شده بود، آن قدر ضعيف بود كه ديگر نميتوانست موفق به انجام اين امر خطير تاريخي شود. در حالي كه بلغارها، پچنگها، كومانها، و روسها بر دروازه‌هاي اروپايي آن هجوم ميبردند، تركان مشغول تكه تكه كردن ايلات آسيايي آن امپراطوري بودند. در 1071 سپاهيان بيزانس تقريبا در مناذگرد تارومار شدند.

 

تركان سلجوقي ادسا(الرها يا اورفه)، انطاكيه (1085)، طرسوس، حتي نيقيه را تسخير كردند و از آن سوي بوسفور چشم بر خود شهر قسطنطنيه دوختند. امپراطور آلكسيوس اول (1081 - 1118)، با امضاي عهد نامه خفت آوري، بخشي از آسياي صغير را نجات بخشيد، لكن براي مقابله با هجومهاي بيشتر فاقد قواي نظامي بود. اگر قسطنطينه به دست تركان ميافتاد، تمامي اروپاي خاوري در برابر لشكريان آنها مفتوح ميشد و فتح تور (732) بي نتيجه ميماند. آلكسيوس غرور مذهبي را فراموش كرد، سفرايي نزد پاپ اوربانوس دوم و شوراي پياچنتسا گسيل داشت،اروپاي لاتين را تشويق كرد او را در هزيمت دادن تركان از اروپا ياري كند.

 

آلكسيوس ميگفت كه مبارزه با اين جماعت كفار در خا آسيا عاقلانهتر خواهد بود تا آنكه دست روي دست نهند و منتظر سيل آنها از طريق شبه جزيره باكان به پايتختهاي اروپايي باشند. سومين علت مستقيم جنگهاي صليبي حس جاهطلبي شهرهاي ايتاليايي مانند پيزا، جنووا، ونيز، و آمالفي بود كه ميخواستند دامنه قدرت تجاري روز افزون خود را بسط دهند. هنگامي كه نورمانها سيسيل را از دست مسلمانان بيرون آوردند (1060-1091) و لشكريان مسيحي

حوزه حكمت مسلمين را در اسپانيا كاهش دادند(از 1085 به بعد)، مديترانه باختري به روي بازرگانان مسيحي باز شد. شهرهاي ايتاليايي از راه بنادر صادركننده كالاهاي داخلي و مصنوعات وراي آلپ ثروتمندتر و نيرومندتر شدند و در صدد برآمدند به برتري مسلمانان در مديترانه خاوري پايان داده، بازارهاي خاور نزديك را به روي امتعه اروپاي باختري بگشايند. اطلاع نداريم كه اين سوداگران ايتاليايي تا چه حد به شخص پاپ تقرب داشتند.

 

تصميم نهايي از جانب خود اوربانوس گرفته شد. اين فكر به مخيله ساير پاپها هم خطور كرده بود. مثلا ژربر، كه به اسم سيلوستر دوم مقام پاپي را احراز كرد، از عالم مسيحيت خواستار نجات بيت المقدس شد، و بنا به اصرار او جماعتي از مبارزان مسيحي بينتيجه قدم به خاك سوريه گذاشتند (حد1001). گرگوريوس هفتم در گرماگرم مبارزه منهدمكنندهاي با هانري چهارم گفته بود: ((جان بر كف نهادن در راه نجات اماكن متبركه در نظر من به مراتب خوشتراست تا حكومت بر عالمي.)) هنگامي كه اوربانوس در مارس 1095 رياست شوراي پياچنتسا را به عهده گرفت، آتش آن مبارزه هنوز سرد نشده بود. در اين شورا اوربانوس به حمايت از تقاضاي سفيران آلكسيوس سخن گفت، اما توصيه كرد تا مجمع عظيمتري به نمايندگي از جانب قاطبه مسيحيان براي اعلام جنگ عليه اسلام تشكيل نشده است، در گرفتن تصميم شتاب نورزند. احاطه وي بر اوضاع زيادتر از آن بود كه تصور كند در چنين امر خطيري، در يك سرزمين دور دست، پيروزي مسيحيان قطعي باشد. بي شك اوربانوس پيش بيني ميكرد كه جنگجويي نامرتب بارونهاي فئودال و دزدان دريايي نورمان را به صورت مبارزهاي مقدس در آورد و اروپا و امپراطوري بيزانس را از خطر مسلمانان برهاند. آرزوي اوربانوس آن بود كه كليساي شرقي را دوباره به زير سلطه حكومت پاپي، و عالم مسيحي را به صورت جهان نيرومندي تحت فرمان پاپها در آورد و بار ديگر شهر رم را به پايتخت جهان مبدل كند. اين مفهوم ذهني ناشي از نهايت دولتمردي بود.

 

از مارس تا اكتبر 1095 اوربانوس به سياحت در ايتالياي شمالي و فرانسه جنوبي مشغول بود و از امرا و بزرگان قوم براي كمك ضروري در اين راه نظر خواست. در كلرمون، واقع در اوورني، شوراي تاريخي روحاني اجلاس كرد; هرچند كه يك روز سرد ماه نوامبر بود، هزاران نفر از مردم نواحي و جوامع مختلف چادرهاي خود را در ميان صحرا برافراشتند، و چنان اجتماع عظيمي برپا شد كه هيچ تالاري گنجايش آن همه مردم را نداشت; هنگامي كه هموطن خود اوربانوس دوم را بر بالاي صفه بلند كردند، و وي به زبان خود آنها به ايراد موثرترين خطابه‌ها در تاريخ قرون وسطي پرداخت، قلب همه از فرط احساسات در تپش افتاد. پاپ خطاب به حاضران چنين گفت:

 

اي نژاد فرانك! نژاد محبوب و برگزيده خدا!...از مرزهاي اورشليم و از جانب قسطنطنيه خبر غمانگيزي آوردهاند كه قومي ملعون بكلي از خدا بيخبر جابرانه بر اراضي اين مسيحيان هجوم برده و با ويراني و ايجاد آتشسوزي مردم را از زادوبومشان بيرون راندهاند.اينان جماعتي از اسرا را به مملكت خويش برده و بخشي از آنها را زير شكنجه‌هايي بيرحمانه به قتل رساندهاند. اين مردم محرابها را با لوث وجود خويش آلوده ميسازند و سپس آنها را ويران ميكنند. قلمرو يونانيان اكنون به دست آنها تكه تكه شده است و يونانيان از آن اراضي وسيعي كه پيمودن سراسر آن حتي بيش از دو ماه طول ميكشد محروم شدهاند.

 

اكنون اگر شما رنج قصاص اين اعمال ناحق و بازگرفتن اين اراضي را بر خود هموار نسازيد،اين مهم از دست چه كسي ساخته است آري شماييد كه خداوند بين الطاف خويش بيش از ديگران حشمت در جنگاوري، شجاعت عظيم، و نيرو ارزاني داشته است تا سر مردمي را كه در مقام مخالفت با شما قد علم ميكنند بر خاك بساييد. بگذاريد كردار نياكان شما جلال و عظمت شارلماني و ساير شهرياران اين سرزمين - مشوق شما باشد.

 

بگذاريد مزار مقدس منجي و خداوندگار ما كه اكنون در تصرف اقوام پليد است و اماكن متبركهاي كه اكنون ملوث شده است شما را برانگيزد....بگذاريد هيچ گونه تشويشي در امور خانوادگي و هيچ نوع تملكي شما را از اين امر خطير باز ندارد. زيرا اين سرزميني كه اكنون شما در آن سكنا داريد، از همه سو دريا و قله كوه‌ها آن را در بر گرفته است براي نفوس عظيم شما بسيار تنگ است. خوراكي كه از آن عايد ميشود به سختي تكافوي نيازهاي مردمي را كه به كار كشت مشغولند ميكند. از اين روست كه شما يكديگر را ميكشيد و ميدريد، به جنگ دست ميبريد، و بسياري از شماها در اين زد و خورد داخلي به هلاكت ميرسيد. لذا، بگذاريد نفرت از ميان شما رخت بربندد; بگذاريد كشاكشهاي شما پايان يابد. قدم در طريق كليساي قيامت نهيد; آن سرزمين از چنگ قومي تبهكار بيرون آوريد و خود بر آن استيلا يابيد; اورشليم بهشتي است آكنده از لذات و نعمتها، سرزميني است به مراتب ثمربخشتر از همه سرزمينها. آن شهر شاهي، كه در قلب عالم قرار گرفته است، از شما تمنا دارد كه به ياريش بشتابيد. مشتاقانه رنج اين سفر را براي آمرزش گناهان خويش تقبل كنيد، و در عوض به حشمت فناناپذير ملكوت الاهي پشتگرم باشيد. از ميان جمعيت غريو پرهيجاني به آسمان برخاست كه: ((مشيت خدا چنين است!))اوربانوس نيز با آنها هماواز شد و از ايشان تقاضا كرد كه اين جمله را شعار نبرد خودسازند، و به افرادي كه حاضر به شركت در جنگ صليبي شده بودند دستور داد كه بر روي سينه يا پيشاني خويش علامت صليب را نقش كنند. ويليام آوممزبري مينويسد: ((بي درنگ پارهاي از خواص جلو پاي پاپ به زانو افتادند و جان و مال خويش را وقف خدمت خدا كردند)) هزاران نفر از عوام نيز به همين سان پيمان بستند. رهبانان و زاهدان از گوشه عزلت به در آمدند تا در واقع، و به معني كلمه، مجاهدان لشكر مسيح باشند. پاپ پر جنب و جوش از آن محل رو به سوي ديگر شهرها نهاد، كه از جمله بود تور،بوردو، تولوز، منپليه، و نيم...و مدت نه ماه مردم را به شركت در جنگ صليبي تشويق ميكرد. هنگامي كه بعد از دو سال غيبت به رم بازگشت، مردمان آن شهر، كه كمتر از ديگر شهرهاي مسيحي ديندار بودند، مقدمش را باشور تمام پذيره شدند. اوربانوس، بدون مواجهه با مخالفت شديدي براي آزاد ساختن صليبيون از بند تعهداتي كه مانع از شروع جنگ صليبي ميشد، اختيارات لازم را به دست گرفت و براي دوره اين جنگ، سرفها واسالها را از تعهداتي كه در برابر اربابان خود داشتند رها ساخت. وي به عموم صليبيون اين امتياز را تفويض كرد كه از اين پس در دادگاه‌هاي كليسايي محاكمه شوند نه در محاكم اربابي; و تضمين كرد كه در غياب آنها اسقفان هر محل حافظ دارايي آنها باشند. وي به موجب فرماني - هر چند كه كاملا ضمانت اجرايي نداشت - همه جنگهاي مسيحيان را ممنوع كرد و، فوق قوانين مربوط به تبعيت و سر سپردگي فئودال، اصل جديدي براي فرمانبرداري وضع كرد. اكنون اروپا بيش از پيش متحد شده بود و اوربانوس دوم خويشتن را، دست كم از لحاظ نظري، مالك الرقاب شايسته و مقبول سلاطين اروپا ميديد. تمامي جهان مسيحي به طرزي بيسابقه به جنبش در آمد و با شور فراواني خود را براي جنگ مقدس با عالم اسلام آماده ساخت

نتيجه اي چنين اندك از يك سلسله مبارزاتي كه در آن بزرگترين سلاطين اروپا شركت جسته بودند طبعا مايه دلسردي بود. غرق شدن فردريك بارباروسا، فرار فيليپ اوگوست، قصور آشكار ريچارد، توطئه‌هاي بي دغدغه شهسواران مسيحي در سرزمين مقدس، اختلافات بين شهسواران پرستشگاه و مهمان نواز، و شروع مجدد جنگ بين انگليس و فرانسه دماغ اروپاي مغرور را به خاك ساييد و ايقان دين عيسي را در ميان پيروان آن بيش از پيش ضعيف ساخت. لكن چون صلاح الدين زود درگذشت و امپراطوري وي تجزيه شد. اميد مومنين اروپايي بالا گرفت. اينوكنتيوس سوم از آغاز تصدي مقام پاپي خواستار كوشش ديگري در اين راه بود و كشيش سادهاي به نام فولك دونويي، در طي موعظاتي، سلاطين و مردم را به شركت در چهارمين جنگ صليبي دعوت كرد.

نتايج حاصله به هيچ وجه مايه اميدواري نبود. امپراطور فردريك دوم پسري بود چهار ساله; فيليپ اوگوست شركت در يك جنگ صليبي را براي يك عمر كافي ميدانست; و ريچارد اول پادشاه انگليس، كه آخرين نامه خود خطاب به صلاح الدين را فراموش كرده بود، به سخنان تشويق آميز و فولك خنديد و در پاسخ وي گفت : ((به من توصيه ميكني كه سه دختر خويش يعني غرور، آز، و ناپرهيزكاري را ترك گويم. من آنها را به آنهايي كه بيش از همه استحقاق دارند ميبخشم : غرورم را به شهسواران پرستشگاه، آزم را به راهبان سيتو، و ناپرهيز كاريم را به جماعت اسقفان.)) با تمام اين احوال، اينوكنتيوس در تقاضاي خويش پافشاري ورزيد. وي پيشنهاد كرد كه مبارزه عليه مصر در صورتي قرين كاميابي خواهد شد كه ايتاليا حاكم بر درياي مديترانه باشد، و تسلط بر سرزمين ثروتمند و حاصلخيزي مثل مصر بهترين وسيله رسيدن به بيت المقدس و تسخير آن شهر است. پس از آنكه مدتي با ونيز چانه ميزدند، عاقبت آن جمهوري كوچك دريانورد را راضي كردند، در برابر ۸۵۰۰۰ مارك نقره (معادل ۸۵۰۰۰۰۰ دلار)،

وسايل حركت چهار هزار و پانصد نفر شهسوار با مركب آنها، نه هزار تن از ملازمان، و بيست هزار پياده نظام به انضمام سيورسات نه ماهه آنها را از دريا فراهم سازد; به علاوه، پنجاه فروند كشتي جنگي مجهز به افراد پاروزن را در اختيار صليبيون بگذارد. و نيز در مقابل اين خدمات يك شرط قايل شد، و آن گرفتن نيمي از غنايم اراضي تصرف شده بود. لكن ونيزيها به هيچ وجه قصد حمله به مصر را نداشتند. سوداگران ونيزي همه ساله از طريق صدور الوار و آهن و اسلحه به مصر، و وارد كردن غلام، ميليونها دلار استفاده ميكردند و اكنون حاضر نبودند كه اين داد و ستد را با جنگ به مخاطره افكنند يا پيزا و جنووا را در اين معاملات سهيم سازند. به همين سبب، در همان حال كه مشغول مذاكره با كميته صليبيون بودند، مخفيانه با سلطان مصر عقد اتحادي بستند و متعهد شدند كه آن كشور را در برابر تهاجم بيگانگان حراست كنند (1201). ارنول، يكي از وقايعنگاران اين عهد، اظهار ميدارد كه ونيز براي منحرف ساختن جنگ صليبي از فلسطين، رشوه چشمگيري دريافت كرد. در تابستان 1202، لشكريان جديد صليبي در ونيز گرد آمدند. سرداران اين سپاه عبارت بودند از ماركزه بونيفاچو از مونفرا، كنت لويي از بلوا، كنت بودوئن از فلاندر، سيمون دو مونفور ( كه بعدها در مبارزه با بدعتگذاران آلبيگايي شهرت فراواني به دست آورد)، و عده زيادي از بزرگان و اشراف عهد، از جمله ژوفروا دو ويلاردوئن، و مارشال دوشامپاني، كه نه فقط در ديپلوماسي و مبارزات صليبي سهم شاياني ايفا كرد، بلكه تاريخ فضاحت آور آن را به صورت خاطرات آبرومندي تدوين كرد كه خود مقدمه آثار ادبي منثور زبان فرانسه بود. به سنت مالوف، اكثر صليبيون از فرانسه ميآمدند. به هر كس كه در اين امر خطير شركت ميجست دستور داده شده بود كه به نسبت استطاعت مالي خويش مبلغي پول نقد همراه بياورد تا ۸۵۰۰۰ مارك نقرهاي كه ونيز مطالبه ميكرد گرد آيد. پس از گردآوري تمام وجوه، هنوز 34000 مارك كمبود داشتند. انريكو داندولو، دوج تقريبا نابيناي ونيز ((كه دلش را درياي كرم ميخواندند))، با تمام حرمتي كه از آن مردي نود و چهار ساله بود، پيشنهاد كرد كه اگر صليبيون در تسخير بندر زارا به ونيز مدد رسانند، جمهوري مزبور از تقاضاي مابقي پول صرف نظر خواهد كرد. اين بندر بعد از خود ونيز مهمترين بندر درياي آدرياتيك محسوب ميشد. در 998 ونيز آن را تسخير كرده بود، و بارها در آنجا مردم علم شورش برافراشته و منكوب شده بودند. اما در اين تاريخ به مجارستان تعلق داشت و تنها راه ارتباط اراضي مجارنشين با دريا بود. از آنجا كه ثروت و قدرت اين بندر رو به فزوني بود، ونيز بيم آن داشت كه رقيب عمده وي در تجارت آدرياتيك شود. اينوكنتيوس سوم چنين پيشنهادي را شريرانه ناميد و تهديد كرد كه هر كس در اجراي اين نقشه شريك شود، او را تكفير ميكند. لكن صداي دلنواز سكه‌هاي طلا آن قدر بلند بود كه امكان نداشت سخنان بزرگترين و مقتدرترين پاپهاي عالم به گوش كسي رسد.

ناوگان مشترك جنگجويان بر زارا هجوم بردند و آن بندر را در عرض پنج روز تسخير، و غنايم به دست آمده را ميان خود تقسيم كردند. آنگاه صليبيون هيئتي را به شفاعت نزد پاپ روانه داشتند و تقاضاي عفو كردند. پاپ برايشان آمرزش فرستاد، لكن تقاضا كرد كه غنايم به دست آمده را مسترد دارند. صليبيون از پاپ براي آمرزش گناهان تشكر كردند، اما غنائم را نگاه داشتند. ونيزيها حكم تكفير پاپ را ناديده انگاشتند و درصدد اجراي دومين قسمت برنامه خويش، كه تسلط بر قسطنطنيه بود، برآمدند. حكومت سلطنتي بيزانس از جنگهاي صليبي چيزي نياموخته بود; كمكي كه در اين مبارزات به صليبيون كرد اندك بود، اما منافعي سرشار عايدش شد; قسمت اعظم آسياي صغير را دوباره به چنگ آورد و با آرامش و قرار شاهد تضعيف متقابل اسلام و غرب در كشمكشي كه بر سر فلسطين روي ميداد شد. امپراطور مانوئل هزاران نفر از ونيزيها را در قسطنطنيه زنداني، و چند صباحي امتيازات تجارتي و نيز را در آن سامان لغو كرده بود (1171). اسحاق دوم، ملقب به آنگلوس، بي هيچ ناراحتي و دغدغه خاطري، با اعراب مسلمان متحد شده بود. در 1195 اسحاق به دست برادرش آلكسيوس سوم خلع، زنداني، و نابينا شد. پسر اسحاق، كه او نيز آلكسيوس نام داشت، به آلمان گريخت. در 1202 وي عازم ونيز شد. از سناي ونيز و صليبيون تقاضا كرد كه پدرش را نجات دهند و دوباره به مقام سلطنت بردارند، و در عوض وعده داد كه براي هجوم به مسلمانان همه نوع سيورسات در اختيار آنها قرار دهد. داندولو و بارونهاي فرانسوي قرار داد سنگيني را بر آلكسيوس جوان تحميل كردند: به اين معني كه از وي تعهد گرفتند مبلغ ۲۰۰۰۰۰ مارك نقره به صليبيون تسليم كند ،سپاهي مركب از ده هزار نفر را براي خدمت در فلسطين مجهز سازد، و كليساي ارتدوكس يوناني را مطيع و منقاد پاپ اعظم گرداند.

با وجود اين رشوه زيركانه، اينوكنتيوس سوم صليبيون را از هجوم به امپراطوري بيزانس باز داشت، و تهديد كرد كه هركس را كه از گفته او تخلف ورزد تكفير خواهد كرد. برخي از اعيان حاضر به شركت در چنين ماجرايي نشدند. بخشي از سپاهيان، خود را از مبارزات صليبي معاف دانستند و به زادبومشان برگشتند. لكن اميد به تسخير ثروتمندترين شهر اروپا چنان انديشه نويد بخشي بود كه تاب و توان از همه ميبرد. در اول اكتبر 1202، ناوگان عظيم مزبور، مركب از 480 فروند كشتي، در ميان شور و شعفي بسيار، در حالي كه كشيشان بر بالاي حصارهاي جنگي ناوها مشغول ترنم سرود مذهبي ((بيا اي روح القدس، آفريدگار)) بودند، به حركت درآمد.

پس از يك رشته تاخيرهاي گوناگون، در 24 ژوئن 1203، آن ناوگان عظيم به مقابل شهر قسطنطنيه رسيد.

ويلاردوئن درباره اين واقعه مينويسد :

مطمئن باشيد كه آنهايي كه هرگز قسطنطنيه را نديده بودند اكنون ديدگانشان از تحير باز مانده بود، زيرا هرگز باور نميكردند كه در تمامي جهان شهري اين قدر ثروتمند وجود داشته باشد; شهري كه با ديوارهاي بلند و برجهاي استوار محاط بود و كاخهايي شاهانه و كليساهايي پرشكوه داشت، و تعداد اين گونه بناها آن قدر زياد بود كه اگر كسي آنها را به چشم نميديد، هرگز باورش نميشد; و نيز عرض و طول اين شهر بر همه شهرهاي ديگر عالم تفوق داشت. و بدان كه در ميان ما هيچ كس آن قدر جسور نبود كه از ديدن آن منظره لرزه بر اندامش نيفتد; و در اين امير شگفتي نبود، زيرا از آغاز خلقت جهان تا كنون، مردان هرگز به امري چنين خطير، مانند تهاجم ما بر شهر، تن در نداده بودند.

اتمام حجتي به آلكسيوس تسليم شد به اين مضمون كه بايد بي درنگ اريكه امپراطوري را به برادر نابينا يا برادرزادهاش، آلكسيوس جوان كه همراه ناوگان سفر كرده بود، واگذارد. چون وي از قبول اين امر خودداري ورزيد، صليبيون در برابر مقاومتي جزيي، جلو حصار شهر، در خشكي پياده شدند، و داندولوي كهنسال اولين كسي بود كه به ساحل قدم نهاد. آلكسيوس سوم به تراكيا گريخت. اعيان يوناني اسحاق آنگلوس را از سياهچال بيرون آوردند، بر اريكه سلطنتش نشانيدند، و پيامي به نام وي نزد سركردگان سپاه لاتين فرستادند به اين مضمون كه وي در انتظار است كه به پسر خويش خوشامد بگويد.

داندولو و بارونها، بعد از گرفتن تعهدي از اسحاق مشعر بر انجام وعده‌ها و قولهايي كه پسرش داده بود، وارد شهر شدند، و آلكسيوس چهارم جوان تاج امپراطوري را بر سر نهاد. اما چون يونانيان آگاه شدند كه وي پيروزي خويش را به چه قيمتي خريده است، با نفرت و خشم از وي برگشتند. مردم عادي متوجه شدند كه امپراطور، براي ايفاي قول خويش به منظور رسانيدن كمك مالي به سپاه نجات دهنده، به گرفتن ماليات از آنها نياز دارد.

طبقه اشراف يوناني از حضور اعيان و سپاهيان بيگانه در خاك خويش متنفر بودند، و طبقه روحانيون با خشم تمام پيشنهاد را رد كرده بودند و حاضر به اطاعت از شخص پاپ نميشدند. در همين احوال، پارهاي از سپاهيان لاتين كه جمعي از مسلمانان را در مسجدي، آن هم در يك شهر مسيحي، مشغول عبادت ديده بودند، چنان دچار وحشت شدند كه آن مسجد را آتش زدند و مومنين مسلمان را كشتند. آتشسوزي مدت هشت روز ادامه داشت و به فاصله پنج كيلومتر به اطراف سرايت و بخش عظيمي از قسطنطنيه را مبدل به خاكستر كرد. شاهزادهاي كه پيوند نسبي با خاندان امپراطور داشت مردم را به شورش دعوت كرد، آلكسيوس چهارم را به قتل رسانيد، اسحاق آنگلوس را دوباره زنداني ساخت، و خود به اسم آلكسيوس پنجم (مشهور به دوكاس) بر تخت نشست و شروع به تدارك و تجهيز سپاه كرد تا لشكريان لاتين را از اردوگاهشان در غلاطيا بيرون كند. اما يونانيان ، كه ساليان سال در داخل حصار شهرهاي خويش به امن و امان خو گرفته بودند، اينك از آن فضايل ديرينه رومي جز اسمي بيش برايشان به جا نمانده بود. پس از يك ماهي كه قسطنطنيه در محاصره بود، همگي تسليم شدند. آلكسيوس پنجم گريخت، و لاتينهاي پيروزمند مانند گروه عظيمي از ملخهاي گرسنه به جان پايتخت امپراطوري بيزانس افتادند (1204). سربازان صليبي، كه مدتها بود چنين لقمه چرب و شيريني را انتظار ميكشيدند، اينك در اثناي هفته عيد فصح، چنان قسطنطنيه را مورد تاراج قرار دادند كه حتي رم در يورش واندالها و گوتها نظيرش را نديده بود. عده تلفات يونانيان آن قدرها زياد نبود، و شايد از دوهزار نفر تجاوز نميكرد، اما غارت حد و حصري نداشت. اصيلزادگان لاتين كاخها را بين خودشان تقسيم، و نفايسي را كه در آنها يافتند تصاحب كردند. لشكريان وارد خانه‌هاي مردم، دكانها، و كليساها شدند و آنچه پسند خاطرشان افتاد به غنيمت برداشتند. نه فقط طلا و نقره و جواهراتي كه در عرض هزار سال در كليساها گرد آمده بود به تاراج رفت، بلكه پارهاي از يادگارهاي قدسيان نيز ناپديد شد و چندي بعد در اروپاي باختري به قيمتهاي گزافي به فروش رسيد.

خساراتي كه بر كليساي سانتا سوفيا وارد آمد بمراتب عظيمتر از ضايعات تركان در 1453 بود، چه در اين تاراج محراب بزرگ كليسا را تكه تكه كردند تا طلا و نقره آن را ميان فاتحان تقسيم كنند. از آنجا كه ونيزيها بارها به عنوان سوداگر به اين شهر آمده بودند، بديهي است كه ميدانستند نفيسترين گنجينه‌هاي آن در كجا قرار دارد، واز اين رو با منتهاي هوشياري اين گونه نفايس را به سرقت بردند. مجسمه‌ها، منسوجات، غلامان، و جواهرات همه به دست آنها افتاد. چهار اسب برنزيي كه مشرف بر شهر قسطنطنيه بود از اين پس به ونيز برده ميشد تا زيب و زيور ميدان كليساي سان ماركو شود. نه دهم تمامي مجموعه آثار هنري و جواهراتي كه بعدها خزانه كليساي مزبور را در عالم ممتاز ساخت از اين سرقتي كه به طرزي دقيق ترتيب داده شده بود تامين شد. براي محدود ساختن هتك ناموس پارهاي اقدامات به عمل آمد. بسياري از سپاهيان جانب اعتدال را رعايت نمودند و خود را با فواحش راضي كردند، لكن اينوكنتيوس سوم شاكي بود كه سپاهيان لاتين، در برابر سركشي نفس اماره، نه اعتنايي به سن داشتند، نه به جنس، و نه حرفه ديني، چنانكه راهبه‌هاي يوناني ناگزير بودند عشقورزي سورچيان يا برزگران فرانسوي يا ونيزي را تحمل كنند. در ميان اين چپاولها، كتابخانه‌ها به يغما رفت و كتابهاي خطي گرانبهايي خراب يا ناپديد شد. دو حريق ديگر كتابخانه‌ها و چند موزه، به اضافه كليساها و خانه‌هاي مردم، را ويران كرد. از نمايشنامه‌هاي سوفكل و اوريپيد، كه تا آن تاريخ تمام و كمال حفظ شده بود، پس از اين تاراجها و آتشسوزيها فقط معدودي به جا ماند. هزاران شاهكار هنري دزديده، ضايع، يا منهدم شد. هنگامي كه موج تعدي و تاراج فرو نشست، اشراف لاتين بودوئن، كنت فلاندر، را برگزيدند تا فرمانرواي امپراطوري لاتيني قسطنطنيه شود (1204)، و فرانسه را زبان رسمي اين سلطنت نوبنياد قرار دادند. امپراطوري بيزانس به چند قلمرو و فئودال تقسيم شد كه بر هر كدام يك نفر از اشراف لاتين حكومت ميكرد. ونيز، كه اشتياق فراواني به نظارت در راه‌هاي بازرگاني داشت، سلطه خويش را بر آدريانوپل، اپيروس، آكارنانيا، مجمعالجزاير يونيايي، بخشي از پلوپونز، ائوبويا، مجمعالجزاير اژه، گاليپولي، و سه هشتم قسطنطنيه محرز ساخت. مواضع مقدم و ((كارخانه‌هايي)) كه سوداگران جنووايي در بيزانس داشتند از چنگ آنها بيرون آورده شد، و داندولو، كه اكنون در چكمه‌هاي غضب امپراطوري لنگ لنگان قدم بر ميداشت، عنوان ((دوج ونيز فرمانفرماي يك چهارم و يك هشتم امپراطوري روم)) بر خويش نهاد. ديري نگذشت كه وي در اوج كاميابي شرارت آميزش در گذشت. بيشتر روحانيون يوناني را از مقامشان عزل، و كشيشان لاتيني را به جاي آنها منصوب كردند، و چون عده اين قبيل كشيشان كم بود، در بعضي موارد افراد عادي را با شتاب تمام در سلك روحانيون در آوردند ; اينوكنتيوس سوم، كه هنوز به عمل لشكريان لاتين معترض بود، اتحاد رسمي مجدد دو كليساي يونان و لاتين را با حسن نيت قبول كرد. اكثر مبارزان صليبي با غنايمي كه به دست آورده بودند به ميهن خود بازگشتند. برخي در متصرفات جديد رحل اقامت افكندند، و فقط مشتي خود را به فلسطين رسانيدند، كه آن نيز بي نتيجه بود. شايد صليبيون چنين ميپنداشتند كه چون قسطنطنيه به دست آنها بيفتد، در برابر تركان پايگاهي خواهد بود مستحكمتر از روزي كه امپراطوري بيزانس بر آنجا حكومت ميكرد. لكن نسلها اختلاف بين لاتينها و يونانيها اينك نيروي جهان يوناني را ناچيز كرده بود. امپراطوري بيزانس هرگز از اين ضربت كمر راست نكرد، و تسخير قسطنطنيه به دست سپاهيان لاتين در طي دو قرن مقدمات استيلاي تركان بر آن شهر را فراهم آورد.

اميدي بود.ناوگان ايتاليايي هنوز بر مديترانه تسلط داشت و حاضر بود در برابر مبلغي صليبيون تازه نفس را به مشرق زمين برساند.ويليام،اسقف اعظم صور،به اروپا برگشت و داستان از دست رفتن اورشليم را براي مردم ايتاليا و فرانسه و آلمان نقل كرد. در ماينتس تقاضاي وي چنان در دل فردريك بارباروسا موثر افتاد كه آن امپراتور بزرگ 67 ساله تقريبا بيدرنگ با لشكريان خويش عزم بيتالمقدس كرد (1189) و همه مسيحيان در مقام تحسين او را موساي ثاني و راهگشاي سرزمين موعود خواندند. لشكريان جديد در محل گاليپولي از هلسپونت عبور كردند و مسير جديدي در پيش گرفتند; اينان نيز همان اشتباهات جنگ اول صليبي را تكرار كردند. دسته‌هايي از سپاهيان ترك مرتبا بر آنها هجوم بردند و ارتباط ميان آنها و ملزوماتشان را قطع كردند. صدها نفر از گرسنگي جان سپردند، خود فردريك در رودخانه كوچك سالف در كيليكيا با فضاحت غرق شد (1190)، و فقط بخشي از لشكريان وي جان سالم به در بردند و در محاصره عكا شركت جستند. ريچارد اول، مشهور به شيردل، كه در همين اوان در سي و يك سالگي به پادشاهي انگليس رسيده بود، تصميم گرفت تا با مسلمانان روبرو شود. چون ريچارد ميترسيد كه مبادا در غياب وي فرانسويان و متصرفات انگليس در خاك فرانسه دست اندازي كنند، اصرار ورزيد كه پادشاه فرانسه فيليپ اوگوست نيز بايد در اين سفر همراه وي باشد. فيليپ، كه جواني بيست و سه ساله بود، با اين پيشنهاد موافقت كرد. در محل وزله، دو شهريار جوان طي تشريفاتي هيجانانگيز به دريافت صليب از دست ويليام، اسقف اعظم صور، نايل شدند. لشكريان ريچارد، مركب از نورمانها (زيرا فقط عده معدودي از انگليسيها در مبارزات صليبي شركت جستند)، از مارسي با كشتي به راه افتادند و سپاهيان فيليپ از بندر جنووا حركت كردند، و قرار شد كه هر دو سپاه در سيسيل يكديگر را ملاقات كنند(1190). در آنجا پادشاهان مسيحي مدت شش ماهي را به جدال گذرانيدند و به طرق مختلف خود را سرگرم كردند. تانكرد، پادشاه سيسيل، مايه رنجش خاطر ريچارد را فراهم ساخت، و ريچارد ((سريعتر از آنكه كشيشي قدرت تلاوت ادعيه بامدادي را داشته باشد)) شهر مسينا را تسخير كرد و، در مقابل چهل هزار اونس طلا، آن شهر را به تانكرد مسترد داشت. ريچارد اكنون كه با چنين غنيمتي قادر به پرداخت قروض خود شده بود، لشكريان خود را به كشتي نشاند و عزم فلسطين كرد. برخي از كشتيهاي وي در ساحل جزيره قبرس شكسته شد، و حاكم سوناني آن جزيره كاركنان ناوها را به زندان انداخت. ريچارد پس از توقف مختصري، قبرس را فتح كرد و آن را به گي دو لوزينيان، شاه آواره اورشليم، بخشيد.ريچارد در ژوئن 1191، يعني يك سال پس از عزيمت از وزله، به عكا رسيد. فيليپ قبل از وي در خشكي پياده شده بود. محاصره عكا به دست مسيحيان تقريبا نوزده ماه به طول انجاميد و به قيمت جان هزاران تن تمام شد. چند هفته بعد از ورود ريچارد شيردل، مسلمانان تسليم شدند. فاتحان تقاضاي دويست هزار سكه طلا (000،950 دلار)، هزار و ششصد نفر اسير زبده، و استرداد صليب واقعي را كردند، و مسلمانان نيز متعهد شدند كه اين شرايط را بپذيرند. صلاح الدين اين قرار داد را تائيد كرد و به مردم مسلمان عكا، صرف نظر از 1600 نفر، اجازه داده شد كه هر قدر بتوانند، آذوقه با خود بردارند و شهر را ترك كنند. فيليپ اوگوست، كه به مرض تب مبتلا شده بود، لشكريان خويش را كه مركب از 10500 نفر ميشدند به جا گذاشت و خود به فرانسه بازگشت. به اين نحو، ريچارد تنها سردار سومين جنگ صليبي شد. از اين پس مبارزه بيمانند و سردرگمي آغاز شد كه بعد از هر نبرد و چكاچاك اسلحه، دو طرف متواليا به تعارف و تمجيد از خصال يكديگر ميپرداختند، و در خلال تمام اين ماجراها پادشاه انگليس و سلطان كرد، صلاح الدين، پارهاي از عاليترين صفات كيش و تمدنهاي خويش را به نمايش ميگذاشتند. هيچ كدام از آن دو مرد بزرگ در حلقه قديسان مقام نداشتند. هر موقع مقتضيات جنگ ايجاب ميكرد، صلاح الدين قادر بود بي آنكه خم بر ابرو آورد، افراد را به ديار عدم رهسپار سازد، و آدم عاشق منش خيالپردازي چون ريچارد گاهي ضمن جنگهاي خويش، به حكم اصيلزادگي، از رويه خويش دست برميداشت. هنگامي كه بزرگان شهر محاصره شده عكا در اجراي شرايط قرارداد تسليم تعلل ورزيدند، ريچارد، براي آنكه آنها را به شتاب وا دارد، 2500 تن از اسراي مسلمان را در برابر حصار شهر گردن زد.

 

هنگامي كه اين خبر به گوش صلاح الدين رسيد، وي دستور داد كه از آن پس كليه اسيراني را كه در نبرد با پادشاه انگليس بگيرند به قتل رسانند. ريچارد، كه حال چنين ديد، پيشنهاد كرد كه حاضر است خواهرش جو آن را به زني به عادل، برادر صلاحالدين، دهد و با اين ازدواج جنگهاي صليبي را پايان بخشد. كليسا اين تدبير را ناپسند شمرد، و به همين سبب ريچارد در اجراي آن پافشاري نورزيد. ريچارد كه ميدانست صلاح الدين بعد از پذيرفتن شكست دست روي دست نخواهد گذاشت، از نو به تدارك سپاهيان خويش مشغول شد و خود را آماده ساخت تا در امتداد ساحل مسافت صد كيلومتري را به سمت جنوب در نوردد و يافا را، كه دوباره در دست مسيحيان بود، از محاصره مسلمانان در آورد. بسياري از اشراف حاضر به همراهي با ريچارد در اين سفر نبودند و ترجيح ميدادند كه در عكا بمانند و براي احراز مقام سلطنت اورشليم، كه مطمئن بودند به دست ريچارد مسخر خواهد شد، توطئه كنند. لشكريان آلماني به آلمان برگشتند، و فرانسويان بارها از دستورات سرپيچي كردند و تدابير سوقالجيشي پادشاه انگليسي را بياثر گذاشتند. به علاوه، افراد و افسران نيز حاضر نبودند از نو دامن همت به كمر بزنند. وقايعنگار جنگهاي صليبي ريچارد مينويسد كه بعد از اين محاصره طولاني، فاتحان مسيحي، كه به تناسايي و تجمل عادت كرده بودند، از اينكه شهري چنين سرشار از نعمات، يا به عبارت ديگر گواراترين شرابها و زيباترين دوشيزگان، را پشت سر گذارند بينهايت اكراه داشتند. بسياري بر اثر آنكه به اين گونه لذات بسيار خو گرفته بودند، به موجوداتي هرزه تبديل شدند، تا جايي كه شهر از تجمل پرستي آنان آلوده شد و شكمپروري و بيعاري ايشان مردمان بخرد را شرمگين ساخت. از آنجا كه به حكم ريچارد، براي جلوگيري از گناه، هيچ كس از زنها مگر زنان رختشو حق حركت با سپاهيان را نداشت، عرصه بر مردان تنگتر شده بود. كفايت بيمانند ريچارد در اداره لشكريان، مهارت وي در دقايق لشكر كشي، و شجاعت الهامبخش او در ميدان جنگ جبران كمبودهاي سپاهيان وي را ميكرد، و از اين لحاظ بر صلاح الدين و تمامي سرداران مسيحي مبارزات صليبي برتري داشت. سپاهيان ريچارد و صلاح الدين در ارصوف با يكديگر رو به رو شدند، و ريچارد به فتحي نامسلم نايل آمد (1191). صلاح الدين پيشنهاد تجديد مبارزه كرد، لكن ريچارد سپاهيان خود را به درون شهر يافا عقب كشيد. صلاح الدين قاصدي با پيشنهاد صلح به نزد ريچارد روانه داشت. در حين مذاكرات كونراد، ماركي مونفرا، كه بر بندر صور حكومت ميكرد، مستقلا نامهاي نزد صلاح الدين فرستاد و اعلام كرد كه حاضر است با او همپيمان شود و عكا را براي مسلمانان فتح كند، به شرطي كه صلاح الدين با تسلط وي بر صيدا و بيروت موافقت كند. با وجود اين پيشنهاد، صلاحالدين به برادر خود دستور داد كه عهدنامه صلحي را با ريچارد منعقد سازد و كليه شهرهاي ساحليي را كه آن موقع در دست مسيحيان بود با نيمي از بيت المقدس به آنها واگذارد. ريچارد به قدري از اين قضيه خوشحال شد كه طي تشريفات خاصي به فرزند سفير مسلمان درجه شهسواري بخشيد (1192). اندكي پس از اين قضايا، چون شنيد كه صلاح الدين در مشرق با شورشي رو به رو شده است، شرايط پيشنهادي شاه ايوبي را رد نمود، داروم را محاصره و تصرف كرد، و تا نوزده كيلومتري بيت المقدس پيش تاخت. صلاح الدين كه سپاهيان خود را به خاطر فصل زمستان مرخص كرده بود، بار ديگر آنها را فرا خواند. در همين اثنا در سپاه مسيحيان نفاق افتاد. ديدبانان سپاه مسيحي خبر آوردند كه چاه‌هاي آب مشروب در راه اورشليم زهر آلود شده است و مبارزان از آب آشاميدني محروم خواهند بود. شورايي تشكيل دادند تا ببينند چه بايد كرد. اعضاي شورا نظر دادند كه مصلحت اين است كه از اورشليم صرف نظر شود و به سوي قاهره، كه چهار صد كيلومتر با آن نقطه فاصله داشت، حركت كنند. ريچارد، بيمار و بيزار و دلسرد، دست از جنگ شست، متوجه عكا شد، و به فكر بازگشت به انگلستان افتاد. اما هنگامي كه شنيد صلاح الدين باز هم بر يافا هجوم برده و در عرض دو روز آنجا را تسخير كرده است، غرورش جان تازهاي در او دميد. وي بي درنگ، با كمي وقت، تا آنجا كه امكان داشت سپاهي تدارك ديد و عازم يافا شد. هنگام ورود به بندر فرياد كشيد: ((مرگ بر عقبترين!)) و خود را تا كمر به آب دريا زد. آنگاه، در حالي كه تبر دانماركي معروف خويش را تكان ميداد، همه آنهايي را كه قد مردانگي در جلوي وي برافراشتند بر خاك هلاك انداخت، لشكريان خود را به داخل شهر هدايت كرد، و قبل از آنكه صلاحالدين از جريان آگاه شود، يافا را از لشكريان مسلمان پاك كرد (1192). صلاحالدين عمده قواي خود را براي كمك فرا خواند. با آنكه سپاه صلاح الدين از لحاظ عده بمراتب از لشكر سه هزار نفري ريچارد فزوني ميگرفت، شجاعت بيمحاباي شخص ريچارد مانع از هزيمت صليبيون شد. صلاح الدين چون در حين جنگ ريچارد را پياده ديد، مركب تيزرويي براي وي فرستاد و پيغام داد كه دريغ باشد سلحشوري اين سان دلير پياده به جنگ دشمن خويش رود. لشكريان صلاح الدين بزودي از جنگ فرسوده شدند و بناي شماتت سردار خود را گذاشتند كه از چه رو پادگان يافا را به حال خود رها كرد تا مجال آن يابند كه اكنون دوباره دست به اسلحه برند. اگر گفته وقايعنگاران مسيحي درباره اين جنگ صحت داشته باشد، سرانجام ريچارد در حالي كه نيزه خود را به حال راحت باش كرده بود، بي آنكه يك نفر جرئت هجوم به طرف او را داشته باشد، سواره در امتداد جبهه مسلمانان حركت كرد. روز بعد بخت از او برگشت. لشكريان تازه نفسي براي كمك به صلاح الدين از راه رسيدند. و ريچارد، كه دوباره بيمار شده بود و حمايتي از شهسواران مقيم عكا و صور نميديد، بار ديگر تقاضاي صلح كرد. ريچارد در حالي كه در آتش تب ميسوخت به صداي بلند آب يخ و ميوه خواست. صلاح الدين به اجابت خواسته وي مقداري گلابي و هلو و برف، و همچنين طبيب شخصي خويش را، به بالين وي فرستاد. در دوم سپتامبر 1192 آن دو دلاور عهد نامه صلحي را براي مدت سه سال امضا، و خاك فلسطين را تقسيم كردند. طبق عهدنامه، قرار شد كه ريچارد بر كليه شهرهاي ساحليي كه تسخير كرده بود، از عكا تا يافا، حكومت كند; مسلمانان و مسيحيان مجاز باشند آزادانه از اراضي يكديگر عبور كنند; جان و مال زايران در اورشليم محفوظ و مصون ماند، لكن شهر بيت المقدس زير نظر مسلمانان اداره شود (بعيد نيست كه چون بازرگانان ايتاليايي به طور كلي علاقه مند به نظارت بر بنادر فلسطين بودند، به همين سبب ريچارد را تشويق كرده باشند كه اورشليم را در برابر مناطق ساحلي به مسلمانان واگذارد. ) با تدارك تورنواها، عقد صلح را جشن گرفتند. وقايعنگار ريچارد درباره اين رويداد مينويسد: ((فقط خداوند تبارك و تعالي از شادماني بي اندازه اين دو سپاه آگاه است.)) براي اندك زماني افراد دل از تنفر شستند. ريچارد هنگام سوار شدن بر كشتي به عزم انگليس آخرين نامه گستاخانه خود را خطاب به صلاحالدين فرستاد و در طي آن وعده داد كه سه سال ديگر برگردد و اورشليم را بازستاند، صلاحالدين در جواب نوشت كه اگر وي ناگزير شود سرزمين خود را از دست دهد، باختن به ريچارد را بر هر آدم زنده ديگري مرجح ميشمرد. عدالت، شكيبايي، و ميانه روي صلاح الدين كارداني، شجاعت، و تدبير جنگي ريچارد را شكست داده بود; وحدت و وفاداري سرداران مسلمان بر نفاق و عهدشكنيهاي سالاران فئودال تفوق يافته بود; تجربه نشان داده بود كه يك خط كوتاه مهمات رساني در عقب صفوف سپاه مسلمان بمراتب بر تسلط مسيحيان به درياهاي جهان مزيت داشت. وجود سلطان مسلمان نمونه بارزتر و مشخصتري از جميع فضايل و نقايص مسيحي بود تا وجود شهريار مسيحي. صلاح الدين دينداري را به آنجا ميرساند كه از تعقيب و آزار مخالفان دين پروايي نداشت، و در اين قبيل مسائل چنان دستخوش احساسات ميشد كه خصومتش با شهسواران پرستشگاه و مهمان نواز بيش از حد بود. با اينهمه، معمولا با ضعفا بملايمت رفتار ميكرد، با شكست خوردگان مهربان، و در وفاي به عهد چنان از دشمنان خويش برتر بود كه وقايعنگاران مسيحي درشگفت بودند چطور الاهياتي چنين قادر است آدمي چنان به وجود آورد. وي با خدمتگزاران خويش در نهايت ملاطفت رفتار، و شخصا به كليه شكايتها رسيدگي ميكرد. ((پول در نظر وي همان اندازه قدر داشت كه خاك))، و آنچه در خزانه شخصي خويش به جا نهاد فقط يك دينار بود. چندي قبل از آنكه جان سپرد، خطاب به فرزندش، بظاهر اندرزهايي داد كه هيچ حكيم مسيحي قادر نبود

 

 

 

 

 

 

مجموعه ‌جنگهای ‌مسیحیان‌ غرب ‌اروپا با مسلمانان ‌بخشهایی ‌از جهان ‌اسلام‌ بین ‌سده ‌پنجم ‌و هفتم‌/ یازدهم ‌و سیزدهم‌. این ‌جنگها به ‌دعوت‌ مقامات‌ كلیسای‌ كاتولیك ‌رومی ‌و همراهی‌ و حمایت ‌امپراتور روم‌ شرقی‌، با اعلام ‌هدف‌ آزادسازی ‌بیت‌المقدّس (اورشلیم‌) و زادگاه‌حضرت‌مسیح‌علیه‌السلام ‌و دیگر معالم‌ مسیحی‌در فلسطین‌از دست‌مسلمانان ‌و ایجاد دولتهای ‌صلیبی‌در نقاط ‌مختلف ‌فلسطین ‌صورت ‌گرفت‌. جنگهای‌صلیبی‌مجموعاً هشت‌بار به ‌وقوع‌ پیوست‌. اروپاییان ‌دست‌ یافتن ‌به ‌ثروتهای‌ عظیم‌شرق ‌را مطمح‌ نظر داشتند و رسیدن ‌به ‌اهداف ‌اقتصادی ‌و اجتماعی ‌نتایجی ‌بسیار مهم‌ و تأثیرات ‌متقابل ‌زیادی ‌بر طرفین‌ جنگ‌ داشت‌.

1) گزارش ‌منابع‌. منابع ‌و مطالعات ‌در باره ‌جنگهای ‌صلیبی‌ــ كه‌ مناطق‌ وسیعی‌ از اروپا و شام ‌و تركیه ‌و مصر و شمال ‌افریقا را دربرگرفت‌ و در آن‌اقوام ‌و طوایف ‌مختلفی ‌با زبانها و معتقدات‌و باورها و انگیزه‌های‌گوناگونی‌شركت‌كردند ــ بسیار زیاد است‌و مورخان‌و محققان‌، با اهداف‌و انگیزه‌ها و سلایق‌مختلف‌و به‌اقتضای‌زمان‌، به‌جنبه‌ای‌از این‌جنگها پرداخته‌اند.

اجمالاً منابع‌در این‌باره‌را می‌توان‌به‌دو دسته‌اسلامی ‌و غیراسلامی‌، و هر دسته ‌را نیز به‌ دو مجموعه ‌قدیم ‌و جدید تقسیم‌كرد. بدیهی‌است‌كه‌تحلیلهای‌مؤلفان‌هر دسته‌، متأثر از دیدگاه‌آنهاست‌و از این‌رو، تحلیلها و آثارشان‌، متفاوت ‌و بعضاً مغایر یا برعكس‌است‌. مثلاً، كشیشان‌ و مورخان ‌غربی ‌، كه‌با سپاهیان‌صلیبی‌وارد شرق‌شدند، این‌جنگها را نوعی‌جهاد مقدّس‌تلقی‌می‌كردند، اما مورخان‌ مسلمان‌ آن‌ را تجاوز به‌ سرزمینهای‌ اسلامی ‌می‌دانستند.

چون ‌این ‌نبردها میان ‌مسلمانان ‌و اروپاییان ‌مسیحی‌ درگرفت‌، توجه ‌به ‌منابع ‌غربی‌، به ‌ویژه ‌نوشته‌های ‌كشیشان‌متنفذ در دربار پادشاهان‌غربی‌، كه‌از اوضاع‌منطقه‌و حوادث‌روزگار خود آگاه ‌بودند، مهم‌ است‌. بیشتر این ‌نوشته‌ها به‌ زبانهای ‌رومی‌، یونانی‌، لاتینی‌، سریانی ‌و ارمنی ‌است‌. سهیل‌ زكار، مورخ‌معاصر سوری‌، در الموسوعه ‌الشامیه ‌فی ‌تاریخ ‌الحروب ‌الصلیبیه‌، ترجمه ‌عربی‌ آنها را آورده ‌است‌.

مهم‌ترین ‌منابع ‌غربی ‌كه ‌ترجمه‌ عربی ‌آنها موجود است ‌و رویدادهای ‌جنگهای‌ صلیبی ‌در آنها ثبت‌ شده ‌است‌، عبارت‌اند از: أعمال‌ الفرنجه و حجاج‌ بیت‌المقدس‌، از نویسنده‌ای‌ ناشناس‌، كه‌ بعدها اساس‌ بسیاری‌ از كتابهای ‌تاریخ ‌جنگهای‌ صلیبی ‌گردید؛ تاریخ ‌الفرنجه ‌الذین ‌استولوا علی‌ القدس‌، اثر رمون‌ آگیلری‌، كه ‌شاهد حوادث ‌نخستین‌ حمله ‌صلیبی ‌بود؛ الالكسیاد، اثر آنا كومننا، دختر امپراتور بیزانس‌ آلكسیوس‌ كومننوس؛ تاریخ ‌اورشلیم‌، اثر آلبر اكسی‌ آلمانی‌، كه ‌وقایع ‌نخستین ‌حمله ‌صلیبی ‌را نوشت‌؛ الاستیطان ‌الصلیبی ‌فی ‌ف<

نگار شده در برچسب:جنگ هاي صليبي, هنگام بوسيله سرزمين پارسيان| |